دانلود رمان شوهر غیرتی من
_چند سالته؟!
با ترس و گریه لب زدم:
_چهاده.
نگاه هیزی بهم انداخت و رو کرد به سمت مامان بابا که ایستاده بودن و خوشحال به ما نگاه میکردند گفت:
_باکره اس ؟!
_بله آقا!
_عادت ماهیانه شده؟!
_بله.
با شنیدن حرفاشون از خجالت سرم و پایین انداخته بودم که مرد با صدای بلندی گفت:
_دخترت رو میخرم ازت اما به شرطی که هیچوقت دیگه دنبالش نیای فهمیدی ؟!اون همسر ارباب میشه و برای همیشه از این روستا میبریمشون به عمارت داخل شهر ارباب.
_چشم آقا.
با گریه به سمت بابا و مامان برگشتم و داد زدم:
_تو رو خدا نزارید من و ببرند! من و نفروشید من نمیخوام زن ارباب بشم اون یه هوسباز بابا تو رو خدا کار میکنم نزار من و ببرند!
بابا و مامان بیخیال فقط پول هایی رو که گرفته بودند رو داشتند میشموردند و جیغ و داد من هیچ اهمیتی براشون نداشت دلم میخواست فقط یجا بشینم و گریه کنم.
چرا بابام انقدر بی غیرت بود که بخاطر پول داشت من و میفروخت به ارباب هوسباز که شهرتش شهره ی عام و خاص بود.
چرا داشتند من رو بدبخت میکردند دلم میخواست تنها یه جا باشم و تا میتونم اشک بریزم و گریه کنم ولی نمیشد!
مرد به سمتم اومد و بازوم و داخل دستهاش گرفت با گریه داد زدم:
_مامان بابا تو رو خدا کمکم کنید..
بابا با عصبانیت داد زد:
_خفه شو دختره ی سلیطه.ببریدش.
با بغض فقط به بابا خیره شده بودم که داشت اینجوری حرف میزد چرا نمیخواست بفهمه من دخترشم چرا! چرا اصلا من و فروخت چرا خواهرم رو فرستاد شهر درس بخونه در عوضش من رو فروخت چرا !
رمان شوهر غیرتی من با لینک مستقیم و رایگان برای موبایل و کامپیوتر