دانلود رمان تو راست می گفتی پدر با لینک مستقیم و رایگان
توی اتاق بالایی که درهمان اولین نگاه آنرا برای دخترم مونا مناسب دیدیم، یک کُمد چوبی قدیمی بود که از مستأجرقبلی به جا مانده بود. بنگاه دارگفت که عمداً جا گذاشته اند، چون پائین بردنش از این پله ها مشکل بوده. و ادامه داد:«اگرشماآن را نمی خواهید تا بدهیم بیایند و بشکنند و دورش بریزند.» ما هم گفتیم که فعلاً بمانند تا بعداً تصمیمی برایش بگیریم.
فردای همان روز قرارداد خانه را نوشتیم وکلید را گرفتیم و چند روز بعد شروع به آماده سازیش کردم.
پس از چند روز نقاشی وکاغذ دیواری و غیره بالاخره رنگ و روی خانه کاملاً عوض شده بود.
فقط مانده بودیم با آن کُمدکه موناهم زیربارش نمی رفت و می گفت مناسب پیر زنهاست چکارکنیم.
تصمیم گرفتیم تا کُمد را از هم بازکنیم و دور بریزیم.
هنوز بطورکامل اسباب کشی نکرده بودیم. خانمم سرکارمی رفت و من هفته ای مرخصی گرفته بودم که روزآخرش هم رو به پایان بود. می بایست هرطور شده درآن فرصت باقی مانده کُمد را از هم باز می کردم و بیرون می گذاشتم.