الوند پسری که حاصل یه رابطه‌ی نامشروعه و چون همه اقوامِ پدرش بهش لقب حرو*مزاده دادن، سال‌هاست خانواده‌شو ترک کرده و برای خودش یه زندگی عجیب و پرماجرا درست کرده، زندگی که پر از آدم‌های جورواجور با شغل و سیاست‌های کثیفه... توی کارهاش از یکی رقیب‌های بزرگش ضربه می‌خوره و سعی می‌کنه برای تلافیِ کارش، به تک دخترِ اون شخص نزدیک بشه، دختری که از چند و چونِ کارهای باباش اطلاع داره و حاضره برای نجات جونش، حتی خودشو قربانی کنه...  

رمان یاس ، داستانی ترکیبی از تخیلات و وقایع به روز و به شمار رفته‌ی دنیای واقعی‌مونه. برای یاس‌ها و دخترانی که به هر دلیلی مجبورند راه سکوت رو در پیش بگیرن. یاس بعد از مرگ شوهرش بخاطر رازش مجبوره از پرهام پسر برادرشوهرش تمکین کنه......

  مامان با گریه به طرفم اومد و دستمال کاغذی رو زیر بینیش کشید و گفت: - مگه نگفته راضی شده یه روز در هفته پناه‌و بیاریم پیش خودمون؟ خب پس چرا بابات رفت بچه‌رو نداد بهش؟ گفت... گفت پشبمون شده زیرِ قول و قرارش زده. - بابا کجاست؟ مامان با بغض و گریه دستش رو تکون داد: - زنگ زد، تو خیابون علاف مونده، می‌گه حالم خوب نیست حتی بیاد خونه، ببین این پسره چه بدبختی واسمون درآورده... میگم دُرسا دوباره یه زنگ بزن بهش، باش حرف بزن، ببین حرفِ حسابش چیه، واسه چی داره هر روز یه جور دورمون می‌ده... بگو مگه خودت قول ندادی، مرد باش رو حرف بمون دیگه