ناب رمان
دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه |nabroman | رمان
ناب رمان

ازش فاصله گرفتم و بعد از پاک کردن اشکام گفتم
_می‌خوام تنها باشم.
به سمت اتاقم دویدم و درو بستم.
خودمو روی تخت انداختم و سرمو توی بالش فرو بردم و اشکام شروع به باریدن کرد.
دقیقا به نقطه ای رسیده بودم که دلم میخواست بمیرم.انقدر اشک ریختم که نفهمیدم کی پلکام سنگین شد و خوابم برد.
* * *
با صدای زنگ موبایلم به سختی چشم باز کردم و با دیدن شماره ی بابا با حرص ریجکت کردم. سه شب هم ول کن نبود.
انگار زوره،دلم نمیخواست صداش و بشنوم چرا نمی فهمید؟
پلکام و بستم که به ثانیه نکشید دوباره زنگ زد.
با حرص نشستم. تماس و وصل کردم و خواستم چیزی بگم که با شنیدن صدای گریه ش خشکم زد. نگران گفتم
_چ… چی شده بابا؟
به سختی گفت
_باباجون میخوام یه چیزی بهت بگم اما هول نکن باشه؟
وحشت زده بلند شدم و گفتم
_چی شده بابا؟مامان طوریش شده؟
تند گفت
_نه نه مامانت خوبه..
به اینجای حرفش که رسید سکوت کرد. با داد گفتم
_حرف بزن دیگه جون به لبم کردی.
در اتاق باز شد و امیر اومد داخل و با دیدن من گفت
_چی شده؟
نالیدم
_چی شده بابا؟
با هق هق گفت
_لاله…لاله خودکشی کرده…خودش و دار زده…
گوشی از دستم افتاد و مرزی تا سقوط نداشتم که دستای امیر دورم حلقه شد و تند گفت
_چی شده لیلی؟
تمام تنم به طرز عجیبی شروع به لرزیدن کرد.
نگرانی توی چشمای امیر دیدم. مدام اسمم و صدا میزد اما من نه می تونستم حرف بزنم و نه می تونستم بشنوم.
فقط یه صدایی مدام توی سرم زنگ می‌خورد.. لاله خودکشی کرده،خودشو دار زده.

رمان

* * * * *
با اشاره‌ی من در انبار و با لگد باز کرد و اسلحه به دست رفت داخل.
صداشون و شنیدم. با نفرت اسلحه مو در آوردم و خواستم برم تو که مچ دستمو گرفت.
با غیظ برگشتم با لحن سردی گفت
_اگه نتمرگی سر جات این آخرین کمکیه که بهت میکنم.
مچم و از دستش کشیدم و گفتم
_می‌خوام خودم اون لاشخور و دستگیر کنم آرمین.نمیتونی جلومو بگیری.
اسلحه مو به جلو نشونه گرفتم و وارد انبار شدم.یه سری ها رو دستگیر کرده بودن اما یه سری از در پشتی در رفته بودن و مدام تیراندازی می‌کردن.
با اخمای در هم نگاهم و به دخترایی که با چشمای برق زده به من نگاه می‌کردن انداختم و رو به دو ماموری که اون جا بودن با اخم دستور دادم
_بازشون کنید!
خوشحال شدن…نگاهم و ازشون گرفتم که صدای آرمین و از پشتم شنیدم:
_حالا که رگ پلیس بازیت گل کرد دست بجنبون.رئیسشون در نره.
سر تکون دادم و دنبال آرمین از در پشتی بیرون رفتم.
تند پشت یه دیوار پناه گرفتیم که گفتم
_رئیسشون کدومه؟
انگار نه انگار دورش قیامت به پاست. نگاه یخیش رو دور تا دور باغ چرخوند و زیر لب غرید
_شاهرخ.به ظاهر رئیسشونه اما در واقع سگ امیره!
چیز دیگه ای نپرسیدم.با دیدن چند نفر که با راه پله ی مخفی داشتن می رفتن زیر زمین تند گفتم
_اون جان آرمین.
سرش چرخید و با نگاه پر نفرتی غرید
_تخم حروم.
اسلحه ‌شو در آورد و به سمتشون دوید که داد زدم
_تو نه آرمین تو مجوزش و نداری.
به حرفم اعتنایی نکرد دنبالش دویدم.
قبل از اینکه اون مرد از پله ها پایین بره یقه شو گرفت و به سمت خودش کشوند.
اون مرده که حدس میزدم شاهرخ باشه با وحشت گفت
_نزن آرمین.
آرمین با خشم اسلحه رو روی سرش گذاشت و غرید
_خیلی وقته دنبالتم کفتار…
بی سیم زدم و درخواست نیرو کردم عصبی گفتم
_قرارمون این نبود ولش کن.
خندید و گفت
_ولش کنم؟کار دارم با این حروم زاده.
دو تا ماموری که داشتن به این سمت میومدن و دید.اسلحه رو توی دهن شاهرخ فرو برد و گفت
_بهشون بگو بیان جلو این سگ پیر و همینجا خلاصش میکنم.
کلافه به اون دوتا دستور ایست دادم و گفتم
_ولش کن آرمین تو دردت با این چیه؟
بی رحمانه اسلحه رو توی حلق شاهرخ فشار داد و غرید
_یه تسویه حساب…بعد میدم لاشه شو ببری نگران نباش!
پشت بند حرف‌ش دست شاهرخ و چنان پیچوند که صدای شکستن استخون و صدای فریاد از سر دردش یکی شد.

مأمورا به سختی آرمین و عقب کشیدن. با حرص گفتم
_چته تو؟
شاهرخ با وجود دردش غرید
_هار شدی آرمین.حالا زنت واست عزیز شده تو خودت دادیش دست من..
با این حرفش آرمین آتیش گرفت و عربده زد
_حروم زاده تو گه خوردی دست تو سمتش دراز کردی گه خوردی نگاش کردی مرتیکه تاوان هر اشکی رو که ریخت ازت میگیرم حروم زاده.
بی سیم زدم و درخواست آمبولانس کردم.
شاهرخ از درد به خودش می پیچد.نشستم و با نگاه سردی به صورتش گفتم
_امیر کجاست؟
با درد گفت
_امیر کیه؟
عصبی داد زدم
_حرف مفت نزن مرتیکه بگو امیرکیان کجاست؟
از سر درد ناله کرد و گفت
_من نمی دونم کیو میگی.
بلند شدم و زیر لب گفتم
_به حرف میارمت.
* * * * *
کلید انداخت و منتظر موند تا من اول وارد بشم. با حرص رفتم داخل و گفتم
_مجبوری هم واسه خودت هم واسه من دردسر درست کنی؟
کتش و در آورد و یک راست سراغ شیشه ی مشروبش رفت و جوابم و نداد.
چشم غره ای حوالش کردم و از پله ها بالا رفتم.
در اولین اتاق و باز کردم و با دیدنش پشت میز مطالعه در حالی که سرش توی لپ تاب بود با اخم گفتم
_استراحت…چقدر دکتر گفت نباید به خودت فشار بیاری.
لم داد روی صندلی و گفت
_نمی تونم بیکار بشینم.
درو بستم و به سمتش رفتم.نگاهم کرد و پرسید
_شاهرخ و گرفتی!
سر تکون دادم و گفتم
_اوهوم. اما آرمین زد دستش و شکوند.نفهمیدم دردش با این یارو چیه؟
خندید و گفت
_خداروشکر فقط دستش و شکونده!
به صورتش نگاه کردم و آروم پرسیدم
_خوبی آرش مگه نه؟
نگاه معناداری به چشام انداخت و گفت
_وقتی ندارمت می تونم خوب باشم؟

کامنت ها
ارسال کامنت برای این مطلب بسته شده است !
  • adminسلام برای شما ارسال شد...
  • Zعالی...
  • ۰۰۰۰۰سلام من رمان پرستار هات رو ازتون خریدم ولی هنوز نیومده که دانلودش کنم...
  • سنچه طور رمان عشق یا لذت را دانلود کنم...
  • adminسلام مجددا برای شما به ایمیلتون ارسال شد لینک دانلود چک شدمشکلی نداشت از دانلود...
  • آرزوسلام من رمان گل سرخ رو ازتون خریدم و پولش رو هم واریز کردم ولی رمان دانلود نمیشه...
  • zahraسلام من از کانال تلگرام vip رو خریدم ولی مثل اینکه ادمین و نویسنده دزد تشریف دار...
  • zahraسلام من از کانال تلگرام vip رو خریدم ولی مثل اینکه ادمین و نویسنده دزد تشریف دار...
  • adminسلام بعد از خرید فایل برا ایمیل شما ارسال میشه که می تونید دانلود کنید...
  • adminسلام بعد از خرید فایل برا ایمیل شما ارسال میشه که می تونید دانلود کنید...
آرشیو نویسندگان
درباره سایت
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب، بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.