ناب رمان
دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه |nabroman | رمان
ناب رمان

ذوق زده منتظر جوابم موند که با کف دست سالمم یدونه زدم تو سرش و در حالی که واسش سری به نشونه تاسف تکون میدادم گفتم:

_مغزت و شست و شو بده استاد!
و از رو مبل بلند شدم و در میون حیرت و گیجی شاهرخ راه افتادم تا برم بالا که پشت سرم اومد:
_پس منظورت چی بود؟
بدون اینکه وایسم جواب دادم:

_میخواستم ببینم یه مرضی چیزی نداشته باشی!
همزمان با رسیدن با پله ها، رو پله اول روبه روم وایساد و با تعجب پرسید:
_چه مرضی؟
شونه ای بالا انداختم و آروم لب زدم:
_چه بدونم، سادیسمی چیزی!
و زدم زیر خنده که با قیافه وا رفتش نگاهم کرد:

_واقعا به من میاد؟
سری به نشونه تایید تکون داد:
_به این چهره ترسناک و شخصیت مخوف همه چی میاد!
و از کنارش رد شدم و با خنده مسیر پله ها رو طی کردم و رسیدم بالا،
دنبالم میومد اما حرفی نمیزد که یهو برگشتم عقب و گفتم:

_اتاق مشترکی که گفتی کدوم بود؟
یه تای ابروش و بالا انداخت :
_دیگه وجود نداره، برو همون اتاق خودت!
چند باری پشت سرهم پلک زدم:

_یعنی چی؟
بهم نزدیک شد و تو یه قدمیم ایستاد:
_یعنی با یه سادیسمی تو یه اتاق نمون!
و نگاه دلخورش و ازم گرفت و راه افتاد سمت اتاقش که این بار من پشت سرش رفتم و قبل از اینکه بره تو اتاق خودم و بهش رسوندم:

_عب نداره من مشکلی ندارم با زندگی با همچین آدمی!
لبخند خبیثانه ای زد:
_جدا؟
نمیخواستم جا بزنم که زیر لب ‘اوهوم’ ی گفتم،
در اتاق و باز کرد و کنار در ایستاد:
_خیلی خب برو تو!

آب دهنم و با سر و صدا قورت دادم و با تردید نگاهش کردم، لبخند خبیثانش همچنان پا برجا بود و منتظر ورودم بود که سعی کردم خودم و عادی نشون بدم و رفتم تو اتاق:

_حالا این تختت به راحتی اون تخت تو اون اتاق هست؟
و نشستم رو تخت نرم و گرم دو نفره ای که تو اتاق بود که جواب داد:
_نمیدونم تو شرایط سخت هم خوبه یا نه!
لبام مثل یه خط صاف شد و آروم لب زدم:

_شرایط سخت؟!
و وقتی حس کردم انگار خطری داره تهدیدم میکنه، بلند شدم تا از اتاق برم بیرون:

_ببین شاهرخ خان، تو خواب ببینی که برای من شرایط سخت فراهم کنی!
و قبل از اینکه از کنارش رد شم ادامه دادم:

_کور خوندی جناب!
اما نمیدونم چرا عینهو احمقا یهو زد زیر خنده و زیر لب چند باری تکرار کرد:
_دیوونه!

با حرص گفتم:
_زهرمار، خودت میگی و خودتم میخندی؟
خنده هاش تو گلو خفه شد و درحالی که نفس نفس میزد جواب داد:

_دارم به فکر پر انحرافت میخندم!
دماغم و تو صورتم جمع کردم و گفتم:
_منحرف منم یا تو که تا اونجاها داری من و خودت و تصور میکنی؟!
میخواست خنده هاش و از نو شروع کنه که چشم غره ای بهش رفتم و همین باعث شد تا دستش و به نشونه تسلیم بالا بیاره:

رمان

_خودت نمیذاری نخندم!
چشم غره ام همچنان باقی بود که ادامه داد:
_منظورم این بود که نمیدونم این تخت خواب واسه تویی که هنوز حالت کاملا خوب نشده و تو این شرایطی هم خوب و نرم و گرمه یا نه!

نفس عمیقی کشید و بعد هم نگاه پر تاسفی بهم کرد که دست سالمم از حرص مشت شد و گفتم:

_تو منظورت این نبود!
رفت سمت تخت خواب و رو لبه تخت نشست:
_همین بود دلبر خانم، حالا هم بیا استراحت کن انقدر حرص نخور!

یه جوری سوخته بودم تو این قضیه که حتی دلم نمیخواست بهش جوابی بدم!
واسه همینم بی هیچ حرفی راه افتادم سمت تخت و با همین لباس های تنم رو تخت دراز کشیدم و پتو رو هم نصفه و نیمه انداختم رو خودم!

حاضر بودم با همین لباس های نه چندان راحت تا خود فردا بخوابم اما دیگه اینجوری ضایع نشم!
چشمام و بستم و سعی کردم تموم افکار منفی رو از خودم دور کنم،بالاخره یه روز هم من حالش و میگرفتم و تلافی الان و درمیاوردم!

چشمام و محکم روهم فشار میدادم تا خوابم ببره اما فکرم ازش خالی نمیشد که نمیشد و همچنان با خودم درگیر بودم که یه دفعه پتو از روم کشیده شد و
همین باعث شد تا با ترس چشم باز کنم و هول شده پاشم، اما همینکه سرم و بلند کردم پیشونیم محکم خورد تو صورت و مخصوصا دماغ شاهرخ و اینطوری شد که داد هر دوتامون دراومد و همزمان صدای جیغ من و فریاد اون کل خونه رو پر کرد!

 

آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب، بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.