با دلخوری ازش رو برگردوندم.میلاد از جاش بلند شد و طوری که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده گفت
_با اجازتون استاد
و زیر چشم غره های سنگین آرمین از کلاس بیرون رفت.
به محض خالی شدن کلاس آرمین توپید
_باز این یه لقبا چرا به پر و پات می پیچه؟
مداد دستم و روی میز گذاشتم و گفتم
_تو چرا توی کلاس طوری رفتار می کنی انگار هیچی بین ما نیست؟
دستش و روی میز گذاشت و گفت
_چون جنابعالی تو هپروتی و شب میخوای مغز من و بخوری که درس دارم.
آها اا پس آقا نگران خودش بود.
با چشم غره گفتم
_لازم نبود ضایعم کنی.
لبخند ژکوندی تحویلم داد و گفت
_شب از خجالتت در میام. کلاس که نداری؟
سری به علامت منفی تکون دادم.سوئیچ ماشینش و به سمتم گرفت و گفت
_بیا با ماشین من برو.
چشمام گرد شد و گفت
_کل دانشگاه میفهمنا…
چشمکی زد و با شیطنت گفت
_فوقش میگم زیدمه.
* * * *
سرکی از آشپزخونه به بیرون کشیدم و با حرص مشغول کندن ناخنام شدم. از هشت شب که اومد تا الان که نصف شبه خودش رو با مشروب خوردن و سیگار کشیدن خفه کرد.
خیر سرم شام درست کردم اما شازده حتی یک کلمه حرف هم نزد.
کلافه از آشپزخونه بیرون اومدم و به سمتش رفتم.
به عادت همیشه سیگار و از لای دستش کشیدم و عصبی گفتم
_دیگه حالم و به هم زدی بس مثل مست های یه لقبا لش کردی یه گوشه.
چشمای قرمزش رو به چشمام دوخت.حس کردم الان بلند میشه تا داد و فریاد کنه اما از توی جعبه ی لوکس سیگارش،سیگاری بیرون کشید به سمتم گرفت و گفت
_بکش! آرومت میکنه.
ناباور گفتم
_میشنوی چی دارم میگم؟بوی گندت خفم کرد آرمین بریز دور این آشغالا رو..
عجیب بود که حرفام عصبیش نمیکرد. دستم و گرفت و کشید. کنارش روی مبل افتادم.
سیگار و کنج لبش گذاشت و با فندک گرون قیمتش روشنش کرد.
پک عمیقی بهش زد و دودش رو توی صورت من فوت کرد.
سیگار رو به سمتم گرفت و گفت
_زنای سیگاری و دوست دارم.
ابروهام بالا پرید و لب زدم
_معلوم هست چی میگی؟
نفسش و فوت کرد و گفت
_واضحه عزیزم…تاحالا دقت کردی چقدر نامهربونی هانا؟به لطف همین سیگار و مشروباست که آروم گرفتم.
_آها یعنی به خاطر من الکلی شدی قبلا نبودی؟
خندید و گفت
_حالا امتحانش که ضرر نداره عزیزم.
نگاه به سیگار دستش انداختم.بلند شدم و گفتم
_متاسفم که مثل زنای ج*نده ی دورت نیستم که یه سیگار دستم بگیرم و با مستی برات دلبری کنم. من هانام آرمین… نمیتونم مشروب بخورم نمی تونم سیگار بکشم… درکت می کنم برام کمم اما…
وسط حرفم پرید
_عوض نشو واسم،حتی اگه خودم خواستم هانا حتی اگه مجبورت کردم.
گنگ گفتم
_فکر کنم دز مشروباتت بالا بوده که داری هذیون میگی…
دستی به سرش کشید و بی مقدمه گفت
_چرا جلوی مهرداد ازم دفاع کردی؟ هان؟
از لحن طلبکارش جا خوردم
_نباید می کردم؟
عصبی از جاش بلند شد و داد زد
_نه… کم لاشی بازی کردم؟ خیال تو راحت کنم بازم لاشی بازی می کنم چون من همین گهی هستم که بودم.
سری به طرفین تکون دادم و گفتم
_نه تو عوضی نیستی… تو…
با دیدن برق اشک توی چشماش ماتم برد.
اشتباه میدیدم؟
بغلم کرد و با صدای گرفته ای گفت
_من عوضیم هانا… کاش همیشه همین و بگی. کاش بهم اعتماد نکنی لعنتی
دستام و دورش حلقه کردم و با صدای لرزونی گفتم
_بهت اعتماد دارم آرمین تو رو خدا این چه حالیه؟چه کوفتی خوردی تو که به این روز افتادی؟من بهت اعتماد کردم و روبه روی همه وایمیستم
سکوت کرد. نفسای بلندش و حس می کردم. خدایا آرمین چش شده بود؟ اون از دانشگاه و این هم از امشب.
دستش و گرفتم و ازش جدا شدم. خیره به چشمای قرمزش گفتم
_دیگه نخور عزیزم بریم بخوابیم؟
بدون اینکه به چشمام نگاه کنه روی مبل نشست و گفت
_میخوام تنها باشم.
کنارش نشستم و گفتم
_من میخام امشب بشینم اینجا و به حرفات گوش بدم.
با طعنه گفت
_مگه من زنم بشینم به درد و دل؟بیخیال.
بازوش و گرفتم و گفتم
_مردی،هر مردی هم نیاز داره با یکی حرف بزنه.
عمیق نگاهم کرد و گفت
_من الان نیاز دارم که آروم بشم.
_خوب چی آرومت میکنه؟
حرفش بدجوری به دلم نشست
_فقط تو هانا.
لبخندی روی لبم اومد و توی آغوشش فرو رفتم.
دستش و دورم حلقه کرد. روی سرم و بوسید و گفت
_همین طوری آروم بمون.
سرم و بلند کردم و گفتم
_میشه بگی این چه حالیه؟ تو تا وقتی حالت خراب نباشه تا این حد مست نمیکنی بگو چی شده آرمین!
عمیق نگاهم کرد… انگار که کلی حرف داشت اما فقط یک کلمه گفت
_هیچی.
از این که هیچ حرفی بهم نمی زد حس خوبی نداشتم اما دیگه نمی خواستم اذیتش کنم.
دستم و روی گونه ی شش تیغه ش گذاشتم. خودم و بالا کشیدم و لب هام و گوشه ی لب هاش گذاشتم و کنار گوشش پچ زدم
_من همیشه کنارتم آرمین من…
میخواستم بگم بهت اعتماد دارم اما لب هاش مانع شد.
* * * * *
صدای پیامک آرمین سکوت اتاق و شکست. به صورتش نگاه کردم و وقتی مطمئن شدم بیدار نشده دست دراز کردم و گوشیش و برداشتم تا بی صدا کنمش اما با دیدن اسم ستاره اخمام در هم رفت.
این دختره چرا دو شب به آرمین پیام میداد؟
پیامش رو باز کردم و خوندمش:
_آرمین به خدا غلط کردم عزیزم من نمی تونم به بابام بگم اگه بفهمه سکته میکنه هر کاری بخوای می کنم. حالم خیلی بده.
نگاه به صورت غرق در خواب آرمین انداختم و وارد پیام هاش شدم اما انگار تمام پیام های قبلی ستاره پاک شده بود.
دوباره پیامش رو خوندم… هیچ از حرفاش سر در نمیاوردم.
پیام دومی که اومد مثل مجرم ها تکونی خوردم و وقتی به آرمین نگاه کردم خداروشکر که خوابش سنگین بود.
پیام دوم هم از جانب ستاره بود
_طلاهام و فروختم همش و به کارتت می فرستم فقط بهم برسون. دارم میمیرم
طپش قلب گرفتم. گوشی و و قفل کردم و گذاشتم سر جاش.. نفسم به سختی میومد و می رفت.
ذهنم آشوب شده بود. چند نفس عمیق کشیدم و توی دلم به خودم دلداری دادم
_آروم بگیر هانا داری اشتباه می کنی!ستاره باز هم نقشه ی به هم ریختن زندگی تو کشیده. باور نکن هانا…آرمین چنین آدمی نیست