دانلود رمان رهایی با لینک مستقیم و رایگان
نویسنده : ام البنین منیری
شادی که در چند سال زندگی با جواد همیشه در عذاب، شکنجه و خدمت به دوستان شوهرش به سر برده است به خاطر برادرش هیچ اعتراضی نمیکند، ولی یک شب بر حسب اتفاق میشنود که بردارش قصد دارد مهتاب را نیز مانند او بازی دهد و اگر دیر بجنبد زندگی اون هم مثل زندگی خوش به فنا میرود. داستان رهایی از این جا شروع میشود
سیاوش که همین طور با چشم تو جمعییت دنبال شادی میگشت یه دفعه از دور شادی رو دید که یه طرف روی صندلی نشسته، رو به حبیب کرد و گفت: حبیب شادی اونه.
همون که کنار دیوار رو صندلی نشسته با کت و شلوار مشکی.
حبیب از دور نگاش کرد و گفت: آره دیدم از دور که خوش تیپ و خوشگل به نظر میرسه.
سیاوش: چرت نگو.
میگم خیلی بهم آشنا میآد. به نظر تو چی؟
حبیب: آهان از اون نظر.
کمی نگاه کرد و گفت: نمیدونم. باید برم از نزدیک ببینم.
سیاوش: خوب با دوربین گوشی ببین دیگه
حبیب لبخندی زد و گفت: راست میگیها
گوشیشو رو به سمت شادی گرفت و دوربینش و روشن کرد. بعد روی شادی زوم کرد و قشنگ کشید جلو تصویر شادی خوب دیده میشد.
حبیب کمی با دقت نگاه کرد بعد گفت : خوب الان که دقت میکنم آره آشنا میزنه.
انگاری یه جا دیدیمش.
سیاوش: همین.