دانلود رمان قمار باز عشق با لینک مستقیم و رایگان
خلاصه ی داستان:
باران دختـریه که همراه دایــــــــه اش زندگـی می کنـه و از راه قمـار کردن پـول در میـاره..
یه روز بـاران تو رستوران متوجـه پسری ………
قسمتی از رمان:
فضای قهوه خانه را دود و بوی سیگار فرا گرفته بود…
عده ی زیادی پشت میزهای کوچک و رنگ و رورفته ی قهوه خانه نشسته بودند و ورق ها را روی میز جا به جا می کردند…
غلام با عجله بین میزها می چرخید سفارش ها را آماده می کرد…
باران همان طور که نگاهش به تراول های نوی محسن بود،
با دستش روی میز ضرب گرفته بود..محسن چند بسته تراول را روی میز گذاشت…
باران خیلی سریع تراول ها را برداشت و از قهوه خانه خارج شد…
چند نفس عمیق کشید و به سمت ماشینش به راه افتاد…مهربان تا الان حتما نگران شده بود…
ساعت ۱ شب بود و اون هنوز به خانه برنگشته بود…
با عجله ماشین را روشن کرد و مسیر خانه را در پیش گرفت…
خوشبختانه خیابان ها خلوت بود و باران خیلی زود به خانه رسید…
کلید انداخت و در را باز کرد…مهربان با عجله به سمت در دوید:
مهربان:کجا بودی باران؟؟؟دلم هزار تا راه رفت….
نمیتونستی زنگ بزنی خبر بدی که دیر میای؟؟؟
باران چشمانش را که از خستگی و بی خوابی خمار شده بود را به مهربان دوخت:
باران:شرمنده مهربان..شارز موبایلم تموم شده بود…تو چرا نخوابیدی؟
مهربان که از آمدن باران خیالش راحت شده بود هیکل نسبتا چاقش را روی مبل انداخت:
مهربان:نتونستم باران جان…آدم نگران مگه میتونه بخوابه؟
باران به اتاقش رفت و لباس هایش را در آورد..
یک دست لباس راحتی پوشید و تراول ها را روی عسلی گذاشت…
از خستگی نمی توانست چشمانش را باز نگه دارد..
چراغ را خاموش کرد و خیلی زود چشمانش گرم خواب شد…