هانا با سه تا از صمیمی ترین دوستاش برای مسافرت به شمال میرن..وقتی که تو دریا مشغول آب بازی بودند موج بزرگی هانا رو با خودش میبره وقتی که هانا با مرگ دسته و پنجه نرم میکرده کسی اونو نجات میده و هانا فقط از اون ناجی چشم هاش رو به یاد داره چشمهایی که متعلق به کسی هست که زندگیش نجات داده..اون چشم های محصور کننده خواب و خوراک رو از هانا میگیرن و هانا میگرده دنبال ناجی خودش..این میشه آغاز داستان پر فرازو نشیب ما
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب،
بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید
بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.