رمان هم خونه داستان زندگی دختر جوانی است که بنا به خواست پدرخوانده خود به صورت شش ماهه موقتاً با پسر او ازدواج میکند تا مانند دو همخونه در کنار هم زندگی کنند و در مقابل ثروت پدر به صورت نصف نصف بینشان تقسیم شود. این دو زندگی خود را در کنار هم آغاز میکنند در حالیکه دختر جوان رفته رفته به پسر علاقه مند می شود…
قسمتی از رمان:
هفتم اسفند ماه بود. دیر وقت بود . شام خوشمزه ای که درست کرده بود
روی اجاق گاز هنوز انتظار میکشید اما شهاب نیامده بود و یلدا با خود فکر کرد حتی این شب را هم از من دریغ کرد. با اینهمه در اتاقش مشغول جمع آوری لوازمش شد. صدای بسته شدن در را شنید و صدای پرت کردن کلید روی میز
در را باز کرد وبیرون آمد. شهاب خسته و ژولیده بود. سلام کردند و شهاب خود را روی کاناپه رها کرد. یلدا پرسید چای میخوری؟ شهاب نگاهش کرد و گفت مرسی. شام خوردی؟ نه. اما اشتها ندارم. باشه . غذا رو میذارم توی یخچال هر وقت خواستی گرمش کن. یلدا رفت تا چایی بیاورد و لحظه ای بعد با سینی چای بازگشت. دلش میخواست این آخرین شب را در کنار او بنشیند .
اما شهاب دست دراز کرد تا چایی را بردارد چیزی در انگشتش درخشید و برق آن آتش به جان یلدا انداخت. دیگر نفهمید چگونه آنجا را ترک کرد و دوبار در اتاق خود را زندانی یافت. خشم
.نفرت وعمق حقارت چنان بر جانش نشست که توان حرکت نداشت.
لحظه ای بخود آمد که تمام لوازمش را جمع کرده بود .
باخود گفت خدایا ممنونم که همه ی تردیدها رو از من گرفتی. حتی توان گریستن نداشت. نمازش را خواند و سعی کرد بخوابد. اما تا صبح جان بر لب آورد .
تمام تنش پر از درد بود و دلش پراز نفرت. صبح شهاب زوتر از همیشه رفت .
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب،
بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید
بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.