خلاصه داستان: آیدین کیانی پس از مرگ همسرش، به دنبال پرستاری برای تنها دخترش بارانا میگردد. از این سو دختری به نام لیلی پا به خانهی آنها میگذارد و… (داستانی کاملا متفاوت با آنچه تا به حال خواندهاید) مقدمه رمان دستهایت پراز مهر بود. از همان سمتی که خورشید لبخند میزد. از همان سمتی که خورشید از خط دریا پایینتر میرفت. تو لبخند زدی، غرق شدی در آبهای خیالم! تو مهربان بودی! فراتر از آنچه تصور میکردم. اما خیالِ رفتنت برای من جهنم بود. کاش میماندی! **داستان برگرفته از یه زندگی واقعیه اما نویسنده به آن پروبال داده و شخصیتهایی رو هم بهش اضافه کرده!** قسمتی از رمان لیلی من کلید رو تو قفل در چرخوندم. نفس عمیقی کشیدم و در رو باز کردم. اولین چیزی که شامهام رو نوازش کرد، بوی قورمه سبزی بیبی بود!
وارد خونه شدم و در رو پشت سرم بستم. کفشهام رو توی جا کفشی گذاشتم و به سمت آشپزخونه رفتم. – سلام بی بی! نگاهِ عجیبی بهم انداخت و گفت: – سلام به روی ماهت لیلی جان! چقدر امروز زود اومدی! سعی کردم لبخند بزنم. لبخندی که خیلی وقت بود باهاش قهرم! بدونِ اینکه جواب بیبی رو بدم در قابلمه رو برداشتم که بخار غذا روی صورتم پخش شد. – اوم، بیبی دستت دردنکنه. درحالی که داشت برنج رو آب کش میکرد گفت: – میدونستم دوست داری، برای همین درست کردم! حالا هم برو لباسات رو عوض کن عزیزم. غذای شاهوردی رو هم میدم ببر! با آوردن اسم “شاهوردی” اخم کردم. کی تموم میشد این شاهوردی؟! کی خلاص میشدیم از دستش؟ کیفم رو از روی شونه ام کندم و انداختمش روی تخت، خسته بودم! به معنای واقعی…
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب،
بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید
بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.