ناب رمان
دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه |nabroman | رمان
ناب رمان
دانلود رمان دست هایم حافظه دارند | رهایش

دانلود رمان دست هایم حافظه دارند از ناب رمان

خلاصه ی رمان :

کنعان درگیر در مشکلات خانوادگی و مالی ، اسیر گذشته

و خاطره ی زخمی که به روحش آسیب رسونده،

در اوج مشکلات هجوم آورده به زندگی حالش، فرصتی برای گریز از موقعیت خسته کننده ی زندگیش پیدا می کنه

اما هر فرصتی فرصت مناسب نیست

و هر راه گریزی، راه گریز یا شاید هم….

داستان داستان زندگی سه پسره، سه برادر که زندگیشون به وجود هم گره خورده

و البته شخص آشنای غریبی که منبع اصلی مشکلات این سه برادره…

قسمتی از متن :

-دوست داری همراه من بیای؟!

:این الآن یه پیشنهاده در مورد شرکت من تو جلسه های کتابخوونی یا یه پیشنهاده برای اینکه رفیق فابریک من باشی؟!

شفق افتاد دنبالم! خندیدم و دوییدم! حرص که می خورد واکنش هاش واقعاً دیدنی بود! قیافه اش هم همچنین! وقتی ناامید شد از اینکه بهم برسه، ایستاد و گفت: دستم بهت برسه کشتمت!

-چرا آخه؟!

:واسه اینکه برعکس اون چیزی که بقیه می گن اعتماد به نفست چسبیده به سقف آسمون!

خندیدم! دوباره افتاد پی ام و بعد چند قدم ایستاد، ایستادم و گفتم: زشته به خدا! یکی ببیندمون می گه آخر الزمون شده دختره ی پررو افتاده دنبال پسر مردم!

یه تیکه چوب رو از رو زمین برداشت و گفت:جرأت داری بیا جلو!

از همون فاصله زل زدم بهش! نور خورشید جوری افتاده بود رو صورتش که انگار می درخشید. خورشید رو نمی گم! شفق می درخشید! به چشم من این موجود مهربون دوست داشتنی نور کم جون قبل از طلوع آفتاب نبود! خود خورشید بود واسه من اما … کاش هیچ وقت نبود که قرار باشه باشه و بعد نباشه!

سکوتمو که دید، در هم رفتن چهره ام رو که دید، اومد جلو، از جام تکون نخوردم. بهم که رسید، لبخندی زد و گفت: در نمی ری؟

ابرو بالا انداختم: نچ!

-می زنم ها!

لبخندی زدم، سری کج کردم، پلکی به آرومی زدم یعنی مهم نیست! بزن!

مکثی کرد، چوب رو انداخت یه گوشه، دستم رو گرفت و گفت: برگردیم؟

مسیر برگشتو که کنار هم قدم می زدیم ناخودآگاه گفتم: بابا عبدالله که رفت، یه چیز دیگه رو هم جز وجود خودش با خودش برد!

-چی؟!

:حضور تو رو تو اون خونه!

ایستاد، دستم رو کشید که قدم برندارم، سرش رو بالا گرفت برای اینکه تو چشمام نگاه کنه و متعجب پرسید: ناراحتی از این موضوع؟!

لب پایینمو به دندون گرفتم و زل زدم به چشماش. کاش شفق، یه آدم غریبه بود،

دانلود رمان دست هایم حافظه دارند

  • اشتراک گذاری
لینک های دانلود
کامنت ها

  • adminسلام برای شما ارسال شد...
  • Zعالی...
  • ۰۰۰۰۰سلام من رمان پرستار هات رو ازتون خریدم ولی هنوز نیومده که دانلودش کنم...
  • سنچه طور رمان عشق یا لذت را دانلود کنم...
  • adminسلام مجددا برای شما به ایمیلتون ارسال شد لینک دانلود چک شدمشکلی نداشت از دانلود...
  • آرزوسلام من رمان گل سرخ رو ازتون خریدم و پولش رو هم واریز کردم ولی رمان دانلود نمیشه...
  • zahraسلام من از کانال تلگرام vip رو خریدم ولی مثل اینکه ادمین و نویسنده دزد تشریف دار...
  • zahraسلام من از کانال تلگرام vip رو خریدم ولی مثل اینکه ادمین و نویسنده دزد تشریف دار...
  • adminسلام بعد از خرید فایل برا ایمیل شما ارسال میشه که می تونید دانلود کنید...
  • adminسلام بعد از خرید فایل برا ایمیل شما ارسال میشه که می تونید دانلود کنید...
آرشیو نویسندگان
درباره سایت
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب، بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.