دانلود رمان کابوک با لینک مستقیم
داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می کند و تنها دغدغه اش بدست آوردن عشق همسر سابقش هست، ولی در اوج زرنگی بازی می خورد، عکسهایی که او را رسوا میکند و خانواده ای که از او می گذرند و از ابرویشان نه …
نگاهش که بالا آمد، چشمان ریز پشت عینکش درشت شدند … می توانستم از این فاصله ببینم … عجبا که دم دمای مرگ چه دوربینی! می شود لنز چشمانمان از حفاظ رد شدم … خشک شده تماشایم می کرد … لبخند زدم بالاخره نگاهش مال من شد … ناگهان نعره زد … آخرین صدایی که شنیدم نعره او و جیغ خودم بود
روی سرش خم شده ام:) جنسش عالیه خانوم … ببین خودمم خریدم ( لبه های مانتویم را کمی جابجا می کنم و یقه تاپم را کمی پایین می کشم … می تواند رنگ و شکل لباس زیرم را ببیند از همان مارکی ست که کاپهایش را در دست گرفته و پشت و رویش را نگاه می کند … اما در نهایت با لبهای جمع شده می گوید:) نه … از ایناست که یه دست بشوری آب می ره!
حرصم می گیرد یک ربع است روی کمرم خم شده ام و میان شلوغی مترو فشرده شده ام تا جنسم را به او بفروشم و حالا بعد از بررسی ده نوع مدل برای من تریپ ماشین لباسشویی برداشته است ! تو اصلا اینکار نیستی برو … این حرف را می زنم و جنسم را از دستش می کشم … معترض می غرد: خوش به حال تو که اینکاره ای زنیکه! اوه اوه چه گفت؟ با آرنج پهلوی صدیقه را که به زور میخواهد دونات هایش را به چشم بچه دانشجوهای گرسنه بیاورد و چندتایی …