دانلود رمان زندگی غیر مشترک از ناب رمان
خلاصه رمان :
میرهوشنگ وارسته بزرگ خاندان وارسته پس از مرگش شوک بزرگی و به دو پسرش که بیست ساله ازگاره با هم اختلاف دارن و قهرن وارد میکنه…
اون در وصیت نامه اش نوشته که ونداد و بلوط با هم ازدواج کنند تا به یمن این پیوند مبارک و اسمانی اختلافات کهنه دور ریخته بشه و کینه ها پاک بشن … وصلت صورت میگیره… اما …
بلوط :من تو اتاقم راحت ترم…. ونداد با کلافگي گفت :من ن ن ن ن ناراحتم… بلوط :چرا؟ ونداد با من من گفت: م م م من ت ت ت تنهایي بهم مزه نمیده… بلوط نگاهش کرد .بعد از مکثي گفت :میام اما… ونداد :اما چي؟ بلوط :بعدش باید باهم حرف بزنیم. ونداد :باشرره …ولي اون غذاي مونده رو نخور …و ظرف غذا را جلوي بلوط گذاشت.باز خوب بود که ماند تا باهم غذا بخورند .او هم شروع به خوردن کرد. ونداد :کباب کوبیده دوست ن ن ن ن نداري؟ بلوط :جوجه رو ترجیح میدم… دوباره سکوت .حوصله ي جفتشان سر رفته بود .ونداد دیگر میلي به خوردن نداشت .اما بلوط با اشتها ته غذایش را هم دراورد .معلوم بود گرسنه است … ونداد خنده اش گرفته بود. کمي بعد بلوط دسررت از خوردن کشررید و به او نگاه کرد.با لحن جدي اي گفت :خوب من به حرفم عمل کردم… ونداد : م م م منظور؟ بلوط :قراره باهم صحبت کنیم… ونداد : م م م منم برات افتاب بالانس نمیزنم…دا دا دارم حرف میزنمبلوط خنده اش گرفته بود. با این حال لبخندش را خورد وگفت :راجع به طلاقمون… ونداد :تو قانعم نکردي… بلوط :با چه دلایلي قانع میشي؟
ونداد :تو شرحشو بگو من راجع بهش تصمیم میگیرم… بلوط فکر کرد چقدر بلبل میشود بعضي وقتها…. بلوط م*س*تقیم به چشمهاي عسلي و روشن او زل زد و با قاطعیت گفت : قانع ترین دلیلي که دارم اینه که دوستت ندارم… ونداد با لحني مثل خودش گفت : د د د دلیل بعدي؟