مقدمه :رمان نبض خاموش چشم به در دوختم و هر روز بی صبر منتظرِ آن تن خسته که از در تو بیاید با یک لبخند با حس گریز از یک روز خسته خاموش شد نبضم … ولی تو نیامدی به این منزل … هر روز به آینه نگاه کردم بی پلک زدن ، مات و خیره به پنجره به شمعدانی های توی راه پله چشم دوختم به راهی که می آیی چشم دوختم به خیابان و کوچه پس کوچه هرروز به زندگی گفتم جلو نروصبر کن ؛ تو حتما می آیی … کسی پرسید می آید؟ تشر زدم ، ساکتش کردم تا صدایش نرسد به تو که مبادا تو نیایی … خاموش شد نبضم ولی تو … نیامده رفتی کارت کوچکی مانده بود لای در نوشته بودی آمدم اما نبودی ! نبض خاموش
سرآغاز – نبض خاموش به بخار چای زل زده بودم . چای کمرنگی که توی لیوان قرار بود ، خنک بشه و جرعه جرعه از گلوی خشک و خسته ی من پایین بره … اما انگار حالا حالاها ،خیال سرد شدن نداشت . نخ تی بگ رو بین سبابه و شستم گرفته بودم و توی آب جوش ، آروم بالا و پایینش میکردم.خرده های معلق رسوبِ سماور کنج تریا که زیر شیر آبش ، سطل آبی رنگ قد بلندی چکه هاشو بغل می کرد، توی لیوان کاغذیم همراه با چای کیسه ای تکون می خوردند . تا ته نشین شدن رسوب ، تا خنک شدن یه چای فوری به مایع توی لیوان زل زدم . اونقدر حواسم پرت بود که نفهمم نسیم پاییزی کم کم رو ترش میکنه و میشه یه طوفان پر سر و صدا همراه با دونه های بارون . تا به خودم بجنبم ، لیوان روی میز پلاستیکی برگشت و روی روپوش سفیدم خالی شد . آه بی حوصله ای از گلوم بیرون اومد .لک بزرگی بود. بزرگ و بد رنگ . مستقیم بهش زل زده بودم . انگار خیال نداشت با یه شستشوی ساده پاک بشه . به فکرم دهن کجی میکرد ، جوری تو تار وپودم نفوذ کرده بود که بهم حالی کنه حالا حالا ها قصد پاک شدن نداره .
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب،
بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید
بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.