دانلود رمان ترس از دست دادنت با لینک مستقیم برای موبایل و کامپیوتر
دانلود رمان ترس از دست دادنت
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم اه باز صبح شد و باید برم مدرسه …اول از همه خودمو معرفی کنم من
لیلام،16سالمه دو ساله ک مامانمو از دست دادم و با باباییم زندگی میکنم …مامانم دو سال پیش تصادف وحشتناکی
داشت و مارو تنها گذاشت …من علاقه ی شدیدی نسبت بابا دارم راسته ک میگن دخترا بابایی ان،ولی من بیش از حد
بابامو دوس دارم…خب بگذریم باید حاضر بشم و برم پایین….از تختم پایین میام و به سمت wcمیرم بعد از اینکه دست
و صورتمو شستم لباس فرمم رو برمیدارم و میپوشم….
کیفمو برمیدارمو پیش به سوی صبحانه از پله های خونه پایین میرمو واسه خودم سوت میزنم ک یهو بابا رو با ابروهای
توهم میبینم،همیشه میگه دختر نباید سوت بزنه و سنگین باشه و…خب پدر من چی میشه دخترم سوت بزنه
وقتی بهش رسیدم یه لبخند ملیح زدمو بلند گفتم:
+صبح بخیررررر پدر عزیزتر از جانم
بابا ک از خود شیرینیم خندش گرفته بود بهم نزدیک تر شدو صورتمو تو دستاش قاب گرفت با ی لبخند مهربون گفت:
-صبح بخیر خوشگل بابا
بعدشم پیشونیمو بوسید…
دستمو گرفتو رفتیم سر میز…
بعد تموم شدن صبحونه از بابا خدافظی کردم و اومدم بیرون… اقا محمد چند سالیه برامون کار میکنه فک کنم ۰۳ساله
باشه خیلی مرد بامعرفتیه بهش سلام دادمو نشستم تو ماشین…
***
تو کلاس نشسته بودمو داشتم به حرفای دبیر گوش میکردم ک یهو در کلاس به صدا دراومد …مدیر مدرسه اومد داخل و
یه چیزایی به دبیر گفت و بلافاصله به من نگاه کردن
کنجکاو شدم بدونم موضوع چیه ک خانم مدیر گفت:
_لیلا جان دخترم وسایلتو جمع کن و بیا باهات کار دارم
منم چشم ارومی گفتمو بدون توجه به قیافه ی متعجب بچه ها رفتم بیرون…
خانم مدیر توی راهرو داشت میرفت اینور میرفت اونور،ب سمتش رفتمو پرسیدم:
_چیزی شده خانم؟