دانلود رمان روزهای رنگی با لینک مستقیم برای موبایل و کامپیوتر
دانلود رمان روزهای رنگی با لینک مستقیم
نویسنده:ترانه.ن
تعداد صفحات:484
ترانه 25 سالشه، فوق لیسانس روانشناسی داره … كيانوش پسردایی ناتنی ترانه که متخصص مغز و اعصابه برای گذروندن دوره طرحش به كرمانشاه (شهري كه ترانه توش زندگي مي كنه) می ره … قراره كه مدتي رو خونه ي اونا بگذرونه تا خونه ي خودش كه در دست تعميره، آماده بشه و از اونجا بره …
ترانه 13 ساله كه كيانوش رو نديده … و در حال حاضر تصوير يه پسر لاغر كه تنها جزء جالب صورتش چشم و ابروشه، توي ذهنشه …
اينكه بعد از ورود كيانوش چه اتفاقاتي مي افته رو خودتون بايد بخونيد …
پایان خوش
دانلود رمان روزهای رنگی با لینک مستقیم
قسمتی از این رمان
منو از خودش جدا کرد ودستامو تو دستش گرفت و با انگشت شصتش شروع به نوازش پشت دستام کرد. بازم مثل دفعه های پیش؛ بازم همون حس خوب اومد سراغم. دیگه عیبی نداشت. خودش می گه …ولی پس… باتردید نگاش کردم.
_ پس تینا کیه؟
با همون لبخند مردونه همیشگیش گفت: دخترخاله امه.
ولی آخه صبح …
وسط حرفم پرید:نه دیگه. اول تو جواب منو بده. کی بهت گفته که من زن دارم؟ حالا لااقل می گفتی نامزدی، دوستی، عشقی، چیزی باز قابل قبول تر بود. تو یه دفعه ای رفتی سراغ اصل کاری؟
_ یعنی اینای که گفتی داری؟
_: من نه زن دارم، نه نامزد دارم، نه دوست دختر دارم، نه تا قبل از این عاشق کسی بودم. تمومه؟
_ قبل از این؟!
_ بی خیال شو دیگه. چیزی رو که می خواستی، فهمیدی. حالا تمومه؟
بالاخره لبخند رو لبم نشست و سرم رو به نشونه مثبت تکون دادم.
یه کم فکر کرد و بعد پیشونیش تو هم رفت.
_ دکتر توسل باید اینا رو گفته باشه. درسته؟
دوباره با سر تائید کردم.
_ یعنی تو واقعا فکر کردی من زن دارم و اون وقت با تو….
اینو گفت و نفسش رو با صدا بیرون داد.
_ من نرفتم…
بازم چشماش شیطون شده بود. با خنده گفت:
_ گوشی رو سایلنت بود. صداشو چطور شنیدی تو آخه؟
ولی هنوز یه جای کار می لنگید. اخمم رو به هم کشیدم.
_ بحثو عوض نکن. نگفتی دخترخاله ات چی کار داشت؟ اصلا دکتر توسل چی می گفت صبح؟
لبخند از رو صورتش محو شد. یه لحظه نوازش انگشتاش روی دستم متوقف شد و نگاهش هم دوباره جدی شد.
_ یعنی انقدر بهم بی اعتمادی؟
انگشتشو آروم رو لبم گذاشت: بهم زمان بده ترانه. تازه دارم دوباره به زندگی بر می گردم. الان نه. خواهش می کنم.
دوباره تردید به سراغم اومد. تردیدمو حس کرد.
_ از چی می ترسی؟
_ قبلا چی؟ قبلا هم زن نداشتی؟
با صدای بلند خندید: چرا دوتام بچه دارم. الانم پیش مامانشون هستن.
با قهر رومو ازش برگردوندم. دوباره دستشو دور شونه ام حلقه کرد: آخه دختر خوب مگه می شه من زن گرفته باشم و شما نفهمیده باشین