دانلود رمان مرا باورکن با لینک مستقیم برای موبایل و کامپیوتر
دانلود رمان مرا باورکن با لینک مستقیم
نویسنده:شراره بهرامی
تعداد صفحات:171
خلاصه:
داستان درباره ی دختری به اسم شیداس که از بچگی به همسایه شان ، کیوان علاقه مند است اما کسی در این مورد چیزی نمیداند بجز اردلان (پسر عمه اش).وقتی اردلان به خواست شیدا با کیوان صحبت میکند و کیوان میگوید که از شیدا خوشش نمی آید، شیدا افسرده میشود و همه او را دیوونه میپندارن. تا اینکه به خواست اردلان به روانپزشکی که استاد اردلان است مراجعه میکند تا داستان زندگی اش را تعریف کند
مشغول بستن شال گردن آرین بودم و همسرم مشغول گرم کردن ماشین که یکدفعه آرین با جیغ گفت:
-مامان اینگدل محکم نبند دالم خفه میشم ! (ای جانم)
با خنده شال گردنو شل تر کردم و از لپ کوچولوی قرمزش یه ماچ گرفتم و گفتم :
-مامانی پسر خوبی باشی ها یه وقت خاله رو اذیت نکنی !
با همون صدای بچگونش بهم گفت :
-باشه مامانی من فگط با ماهان میلم سوال اون ماشین گلمزش میشم.
ماهان اسم پسر خواهرم بود که حدوداً یه سال و نیم از آرین کوچک تر بود و دو سال داشت.یا این که هر وقت به همدیگه میرسیدند سایه همدیگه رو با تیر میزدند اما به محض اینکه یه روز از همدیگه دور میشدند اون قدر برای هم بی تابی میکردند که مجبور میشدیم ببریمشون پیش هم ، اون روز هم از صبح اون قدر آرین اصرار کرد که بالاخره من و پدرشو راضی کرد که ببریمش پیش ماهان.با این که میدونستم به محض دیدن ماهان دوباره جنگ و دعواشون شروع میشه اما بازم مثل همیشه تسلیم خواستش شده بودم.فقط برای آخرین بار گفتم:
-یادت هست که به بابا چه قولی دادی پسرم ، هان؟
درحالی که با ذوق و شوق دست میزد گفت:
-آله مامانی اما به شلطی که ماهان گلمزشو به من بده ها.
انگار نه انگار که دو ساعت تموم من و همسرم تو گوشش خونده بودیم که نباید با ماهان دعوا کنه ؛ کمی اخم کردم و گفتم:
-مامان جون اگه ماشینشو به شما نداد که نباید دعوا کنی ؛ خب شاید دوست نداره وسایلشو به کسی بده.
آرین هاج و واج منو نگاه کرد و گفت:
-پس چلا ماهان همیشه ماشینای منو بر می داله.اصلاً اگه ماشینشو به من نده منم گلیه میکنم تا خاله دعواش کنه.
وقتی شیرین زبونی میکرد اون قدر خوشگل و خواستنی میشد که نمیتونستم در مقابلش مقاومت کنم.دوباره بغلش گرفتم و فشردمش.همون موقع همسرم در رو باز کرد و با خنده گفت :
-پسرم آماده شدی بریم ؟
آرین با خوشحالی خودشو از توبغل من درآورد و به طرف پدرش دوید اما هنوز چندان فاصله نگرفته بود که دوباره به طرفم برگشت ، گونه ام رو بوسید و گفت :
-مامانی خدافظ.
و دوباره به طرف پدرش رفت.در حالی که دست کوچیکشو توی دست پدرش جای میداد گفت:
-بریم بابایی.
همسرم قبل از رفتن نگاهی به من کرد و گفت:
-عزیزم کاری نداری ؟
لبخندی زذم و گفتم :
-نه برید به سلامت.سلام منو به همگیشون برسون.
دانلود رمان مرا باورکن با لینک مستقیم برای موبایل و کامپیوتر