نویسنده: میلان کوندرا
?خلاصه ی رمان :
دون ژوان در حقیقت مرد بسیار جذابی بوده که زنهای طبقه اشراف را اغوا می کرد ، زندگی انها را به نابودی می کشاند و در نهایت نیز پدر انها را می کشت .
زنان قدرت مقاومت در برابر جذابیت مردانه او را نداشتند .
تا اینکه یک شب دون ژوان روح یکی از این پدرها را در گورستان می بینه
و اون را برای شام به خونه دعوت می کنه اما موقع خداحافظی روح پدر دست اون را می گیره و با خودش به جهنم می بره .
توی جهنم به اون می گن باید لباس دلقک ها را بپوشه .
دون ژوان اعتراض می کنه که من در زندگی زنان زیبای زیادی را از ان خود کرده ام .
چطور چنین چیزی از من می خواهی و شیطان بهش می گه اگر اسم یکی از این زنان را بگی حرفت را قبول می کنم .
زنان از جلوی چشم دون زوان رد می شوند اما اون هیچ کدام را به خاطر ندارد.