دانلود رمان محکومه شب پر گناه با لینک مستقیم
رمان محکومه شب پر گناه جلد 2 قدیسه نجس
شونه بالا انداختم و بى خيال ادامه دادم: ماشين خودته؟!
لم داد رو صندلى: نه! مال بنگاهى يه كه توش كار مى كنم…
گاهى كه طرف نيست برش مى دارم و مى زنم ددر… دخترا فقط به همين نگاه مى كنن…
– آها! يعنى منظورت اينه كه من بخاطر ماشينت سوار شدم؟!
پس درست فكر كردى! تعجب كرد: چرا خودتو لو مى دى؟!
– دروغ نمى گم… تو هم خودتو لو دادی! فكر كردم يكى ديگه اى…
ولى… – اگه يه درصدم شک داشتى نبايد سوار مى شدى! با خودم فكر كردم! راست می گفت؟! چرا سوار شدم؟! مگه مطمئن بودم تيرداده؟!
شايد يه تصميم! خيلى آنى! یا يه توجيه! توجيهى كه مثل بهونه س! سوار شدم تا براى يه بارم كه شده درک كنم حرفاى پشت سرمو! ولى نتونستم! نتونستم بيشتر پيش برم!
بزار هركى ديده سوار اين ماشين مدل بالا شدم هرچى دلش خواست فكر كنه!
بخوام يا نخوام همينه كه هست! همون حرفا! دختر خراب!
لبخند كمرنگى زدم و با دستم يه ضربه ى خيلى كوتاه كه حتى حسش نكردم زدم به پيشونى م: زت زياد…
خنديد: برو… تو مالش نيستى…
واسم عجيب بود كه چرا صادقانه حرف مى زنه… به سر و وضعش نگاه كردم!
نشون نمى داد اين ماشين مال خودش نيست…
اهميتى ندادم و ساكمو از رو پام برداشتم و پياده شدم…
درو بستم و خم شدم و از پنجره بهش گفتم: ببين… خدا اجرت بده… ولى با ماشين غصبى ثواب كردن حرومه…
خنديد: برو دختر بزار به كارمون برسيم…
جدى شدم: واسم عجيبه كه اينقدر زود رام شدى…
سرشو تكون داد: همين جوريش كه به اسم ثواب گناه مى كنيم…
حالا بزورم مى بردمت فردا آهت منو مى گرفت بدبخت تر مى شدم…