دانلود رمان عشق یهویی با لینک مستقیم
هووووووی بهار پاشوووو ببینم مگه خونه خاله اومدی بلندشو راضیه کارت داره تو اتاقش منتظرته
لای یکی از چشمامو باز کردم نورچشمامو زد و دوباره مجبور شدم ببندم
_خیلی خوووووب برو الان میرم پیشش
سارا سری تکون داد و از اتاق رفت بیرون بلند شدم و دست صورتمو شستم ب طرف اتاق راضیه راه افتادم
_بیا داخل
با اجازش رفتم داخل رو تخت دراز کشیده بود داشت ناخونای زشتشو سوهان میکشید
_دیشب ی تلفن بهم شد مجبور شدم برم خارج شهر حدود ۴اومدم خونه ک دبدم کپیده بودی دیشب چی شد؟؟ تونستی راضیش بکنی یا نه؟؟
نمیدونستم چی بگم از پیشنهاد سیا بهش بگم یا نه پووووفی کشید و گفتم:
_زنگ بزن از خود سیا بپرس من چمیدونم راضی بود یا نه انگار من تو دلشم
_خیلی زبون دراز شدی بهار بهت رو دادم هاااار شدی تقصیر خودمه
سری تکون دادم و همونجور ک از اتاق بیرون میرفتم گفتم:
_زنگ بزن به سیا خودت بپرس
در اتاق و بستم سریع ب طرف اتاقم رفتم گوشیو از رو میز برداشتم تا به سیا زنگ بزنم باید خودم زودتر جوابمو میدادم قبل از اینک راضیه زنگ بزنه و داد و هوار بکشه
تند تند شماره سیامک گرفتم منتظر شدم تا جواب بده:
_بله بهار
همونجور ک نفس نفس میزدم سعی کردم اروم باشم :
_سیا من با پیشنهادت موافقم الان پیش راضیه بودم ازم پرسید دیشب چ شد منم گفتم زنگ بزنه از خودت بپرسه ، چی میخوای بهش بگی
_واقعا موافقی؟؟ فکراتو کردی؟؟ پشیمون نمیشی بهار؟؟
همون دیشب ب نتیجه رسیدم تنها راهی ک منو از این منجلابی که راضیه واسم درست کزده جدا میکرد جواب به پیشنهاد سیامک بود
_اره فکرامو کردم قبول میکنم پیشنهادتو