دانلود رمان سرگرد راتین برای موبایل و کامپیوتر
دانلود رمان سرگرد راتین
خلاصه ی رمان :
راتین ماجرای من
سردار نیست بلکه یه سرگرد تنهاست
سرگردی که توی زندگیش همه چیزش رو بخشیده !
پ ن : دوستان این رمان جنایی , پلیسی و البته کمی عشقی بید !
توهین به هیچ سمت یا ارگانی نیست
سعی کردم واقعیتها رو بگم همین و بس !..پایان خوش
بخشی از رمان::
گلوله خورده به کتفش خیلی عمیق نبود، در آوردیمش، احتمالا امشب دیگه تا نزدیکی های صبح به هوش نیادا
* – می خوام یه اتاق خصوصی داشته باشه، لطفا خودتون هم دکتر معالجه اش باشید. پرستار هم یه خانوم مطمئن می خواما
دکتر:
– باشه به پرسنل می گم، خودمم یک نفر رو معرفی می کنم. تشکری کردم و برگشتم سمت نیمکت. از خستگی چشمام رو بسته بودم که احساس کردم کسی کنارم نشست. چشمام رو که باز کردم ستوان حکمترود پدم با لباسں شخصی، با دیدن چشمالی بازم ھول شد،
حکمت:
– سلام قربانا
مU”
– سلام، تو این جاچی کار می کنی؟
ܫܥܚܒܙ:
– خبر تیراندازی رو شنیدم، درخواست یه سرباز کرده بودین، منم اومدم بیمارستانا
مU”
– تو چرا او مدی؟ طرف یه پسر جو و نه !
ܗܟܥܚ:
– ولی دکتر گفت یه دخترها از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاقی که بعد از عمل برده بودنش، پرستاری که اون جا بود، خواب آلود اجازه داد برم داخل، حکمت هم دنبالم اومد، چند تا تخت بود که جلوش پرده کشیده بودند.
عمر:
– تو این طرف رو نگاه کن من اون طرف !
حکمت:
– من کہ نمی شناسمشں!
مU:
– سواد که داری تابلوی بالای تخت رو بخوون. گفتم هویتش هنوز نامشخصه ! با اخم دو تا پرده رو زد کنار اسم داشتند، سمت من یک پرده دیگه مونده بود، پرده رو آروم زدم کنار روی تابلو نوشته بود ناشناسا خودش بود، صورتش رنگ پریده بود. رفتم نزدیک تر، صورت گرد و سفیدی داشت. ابروهای خوش رنگ قهوه ای، بینی سر بالا و متناسب، لبای
کوچیک قلوه ای که بی رنگ بودند، فقط لوله تنفسی که توی دهنش کرده بودند یه کم توی ذوق می زد. چشماش هم که بسته بود ولی مژه های..