دانلود رمان آبرویم را پس بده از ناب رمان
نویسنده : moon shine
تعداد صفحات : 1565 (فونت استاندارد)
ژانر : عاشقانه ، اجتماعی
خلاصه رمان :
دختری بنام ارکیده ، دختری که در زندگی کمتر طعم بی پولی رو چشیده و در رفاه و ازادی کامل بزرگ شده تا وقتی با سپهر آشنا میشه ، کم کم به خودش میاد و میبینه به سپر علاقه مند شده ، رابطه ای سیاه که زندگی ارکیده رو به آوار تبدیل میکنه
–کفش وجورابهاتو دربیار ..
–چی ..؟
بغض تو گلوم وقطره های اشکم از هم سبقت گرفته بودن ..دیگه از این همه خفت به فغان اومده بودم …خدایا من دارم به کدوم جرم بازجویی میشم ..؟
–گفتم کفش و جورابهاتو دربیار ..
با اشکهایی که دیگه حتی نمیتونستم جلوی ریزششون رو بگیرم …اروم کفشهام رو دراوردم …
کفشهای ساده وقدیمیم رو که حتی گوشه هاش زخمی بود ومجبور بودم به خاطر معلوم نشدن سوراخ های کنار کفشم جوراب مشکی بپوشم ..
نمیخواستم جورابهام رو دربیارم ..نمیتونستم ..
–یالالله گفتم جورابهات ..
نمیخواستم ..خدایا میبینی؟ نمیخوام ..ولی بنده ات …همین بندهءمغرورت …داره زورم میکنه ..
دستم به سمت جورابهام رفت یه قطره اشک درست کنار پام رو موزائیک افتاد که در باز شد ..
–اینجا چه خبره ..؟
اونقدر خفت کشیده بودم که همون جور که خم بودم از درد تا شدم وصدای هق هقم اطاق رو گرفت . دستهام رو رو صورتم گذاشتم وزار زدم به بخت شومم
صدای امیر حافظ رو درست نمیشنیدم ولی معلوم بود که از دیدن پدرش اون هم تو این ساعت از روز تعجب کرده ..
–سلام حاجی شما کجا ؟اینجا کجا ..
–علیک سلام ..اینجا چه خبره ..؟
صدای طعنه امیز امیرحافظ چنگ زد به اعصاب ناارومم
–خانم دزدی کرده دارم دستش رو رو میکنم ..
نفس حاج رسولی به قدری سنگین بود که حتی من هم میون هق هق هام صداش رو شنیدم ..
–لا الله الا الله ..مگه تو خدایی که داری آبروی یه آدم رو میبری ..؟
–حاجی مطمئنم کارخودشه ..
صدای نیمه بلند حاجی من رو هم ترسوند
–میشنوی چی میگم امیر حافظ..؟دارم میگم مگه خدایی که همه چی رو بدونی ..
–ولی حاجی ..
–برو بیرون..برو بیرون تا بیشتر از این گند بالا نیاوردی ..
اشکهام بی مهابا میریخت ..بهم گفته بود دزد ..تهمت دست کجی زده بود ..
به من… به منی که برای یه لقمه نون حلال حاضربودم هرکاری بکنم حتی طی کشیدن کارخونه ..