داستان در مورد دختري به اسم منا دانشجوي رشته پرستاري كه در حال گذروندن طرحش توي يكي از بيمارستاناي تهرانه… پدر و مادرش و كلا خانواده اش تو شيراز زندگي مي كنن….قراه اين خانوم خوشگله عاشق يكي بشه…حالا اين يكي كيه.؟. الله و اعلم ..يكي هست ديگه…
صفحه ی اول رمان:
– چي بي خود ..چرت تر از اينم ميشه ..مردمم چقدر بي كارن..هركي بيكار ميشه يه وبلاگ براي خودش مي زنه…و كلي چرت و پرت توش مي نويسه
خميازه اي كشيدم و چشمامو از مانيتور گرفتم… به بدنم كشو و قوسي دادم و خودمو كشيدم عقب تر…و به پشتي صندلي تكيه دادم .. دستامو بردم بالا و تو هم قلابشون كردم و چند بار خودمو جلو و عقب كردم …
دوباره برگشتم به حالت اوليه و به صفحه مانيتور خيره شدم…
حوصله ام سر رفته بود …به ليوان نصفه چايم نگاه كردم …
برداشتمشو كمي تو دستم تكونش دادم و يه دفعه سر كشيدمش … يه لحظه بدون اينكه به چيزي فكر كنم به نقطه رو به روم خيره شدم …پلكي زدمو با پشت دست… دور دهنمو پاك كردم …
از جام بلند شدم.. به جزوه هاي رو ميز نگاه كردم ..
با ناراحتي نفسمو دادم بيرون و مشغول پوشيدن مانتوم شدم ..
شال ابي رنگ مرواريدو از توي كشوش برداشتم و سرم كردم.. .به خودم و به حالت موهام تو آينه نگاه كردم ..
زياد رضايت بخش نبود..شالو برداشتم ..
گيره موهامو باز كردم و دوباره موهامو با گيره بستم و كمي از چتري موهامو مرتب تر كردم و سعي كردم با تاف كمي بهشون حالت بدم ….
شالو انداختم رو سرم ..موهاي تازه مش كردم با اين تافي كه زده بودم بيشتر به نما امده بود …
لبخندي از روي رضايت زدم …
صداي گوشيم در امد …
همونطور كه با شال رو سرم ور مي رفتم به طرف ميز نزديك شدم و به صفحه گوشي نگاه كردم …
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب،
بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید
بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.