دانلود رمان عبور از غبار از ناب رمان
خلاصه رمان:گاهی وقتا اون چیزایی رو از دست می دیم که همیشه کنارمون بوده…. و گاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی می کنیم که اصلا ارزششو ندارن و بود و نبودشون توی زندگی به چشم نمیان . و چه خوب بود که قبل از نابود شدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیا رو از دست می دیم و چه چیزایی را به جاش به دست می یاریم…
قسمتی از رمان:
عبور از غبار
پرده رو سریع زدم کنار تا تختو حرکت بدن ..به پرسنل نگاهی انداختم ..تا دکتر فتحی رو پیدا کنم ..اما بی فایده بود..پیداش نمی کردم …هدایتی یکی از پرستارا به سمتمون دوید و و برگشت و گفت : -دکتر عجله کنید …
رو به هدایتی در حالی که امضای زیر پروند ه رو می زدم گفتم : – دکتر فتحی کجاست ؟
– از این به بعد دکتر یزدانی میان تا خواستم سوال دیگه ای بپرسم .. دکتر جدید اورژانس با عجله خودشو به ما رسوند….
توی اون موقعیت نمی تونستم به انالیز شکل ظاهریش بپردازم ..چون حال بیمار زیاد مساعد نبود …
پرونده رو با یه حرکت چرخوندم و به طرفش گرفتم
گفتم : -فشارش ..نرمال شده ….جلوی خونریزی رو گرفتیم …
شدت ضربه زیاد بوده ..
کمی تنگی نفس داره …هوشیاره ..دردش کمتر شده ..
اما همچنان تو ناحیه قفس سینه سوزش و درد داره …
سری تکون داد و سریع چراغ قوه کوچیک جیبیشو در اورد و نورشو توی چشمای بیمار انداخت ..
با توقف تخت ،پرده ها کشیده شد و اون به همراه دو پرستار دیگه دست به کار شدن …
بخش اورژانس شلوغ بود .
با تصادف بزرگی که تو بزرگ راه اتفاق افتاده بود اکثر مسدومینو به بیمارستان ما که نزدیک به محل حادثه بود انتقال داده بودن …توی این چند ماهی که خودمو به اصرار به بخش اورژانس انتقال داده بودم ..روزی نبود که به ماموریت نریم ..
کمتر پیش می اومد که بیکار بوده باشم و این برای من نقطه قوت بود . وارد محوطه بیمارستان که شدم ….
دکتر عرشیا رو دیدم که در حال حرف زدن با تلفن همراهش عجله داشت که زودتر خودشو به بیمارستان برسونه …
همیشه با دیدنش ..عصبی می شدم ..مثل حالا که احساس می کردم ..از خودمم متنفرم . در دوسه قدیمی بود که نگاهش بهم افتاد..سریع نگاه ازش گرفتم …و اون هم تا زمانی که از کنارم رد نشده بود نگاهشو بهم دوخت و رد شد.
لینک دانلود به درخواست نویسنده برداشته شد