دانلود رمان سیزدهمین روز از پاییز با لینک مستقیم
آمار بالای پیجم بهم چشمکی زد و با لحنی آمیخته به ذوق و
هیجان رو به دنیا گفتم:
-وای فالوورام نزدیک هزار نفر شده، می دونی یعنی چی؟
چپ چپ نگاهم کرد و کمر به کور کردن ذوقم بست:
-خنگه خدا تو دو هزار نفر رو فالو کردی که هزار نفر فالوور
داری. این دیگه پز دادن داره؟
ناامید نگاهش کردم. خواهر بزرگتر و این ضایع کردن های
همیشگی آدم رو از هر چی کوچیک بودن پشیمون می کرد.
دلم می خواست هر ثانیه یک سال بزرگتر بشم تا بفهمه من
بچه و خنگ نیستم اما خب فایده ای نداشت. نگاه سردم رو که
دید لبخند کمرنگی زد
همون طور که از روی زمین بلند می
شد گفت:
-حرف حق رو زدم خواهر من، گفتم به این آمارای الکی که دو
روز دیگه از بین می ره دل نبندی. به درس و کتابات برس،
چیزی به شروع مدرسه ها هم که نمونده!
کلافه از نصیحت های تکراریش سری تکون دادم و بی اعتنا
بهم از اتاق خارج شد. به عادت همیشه آهنگ خواننده ی مورد
علاقم رو پلی کردم و همزمان توی صفحه ی اینستاگرامم
مشغول چرخیدن شدم. درخواست های جدید رو قبول کردم و
با دیدن آیدی پیجم لبخندی زدم. حس خوبیه فن پیج کسی
باشی که برات اسطوره و الگوئه. حس خوبیه که یه آرامش
دائمی برای لحظه های خوب و بد زندگیت داشته باشی