دانلود رمان از جنس اقلیما از ناب رمان
دانلود رمان از جنس اقلیما
مقدمه:
گیرم که باخته ام!…
اماکسے جرات ندارد بمن دست بزندیاازصفحه ے بازے بیرونم بیندازد!
شوخے که نیست من شاه شطرنجم…
تخریب میکنم آنچه راکه نتوانم باب میلم بسازم…
آرزوطلب نمیکنم آرزومیسازم…
لزوعمے نداردمن همانے باشم که توفکرمیکنے
من همانے م که حتے فکرش راهم نمیتوانے بکنے!…
لبخندمیزنم و اوفکرمیکندبازے رابرده وهرگزنمیفهمدمن باهرکسے رقابت
نمیکنم…
زانو نمیزنم…
حتے اگرسقف آسمان کوتاه ترازقامتم باشد…!
زانونمیزنم…
حتے اگرتمام مردم روے زانوهایشان راه بروند…
من زانونمیزنم…
تمام تنم بخاطرکتکای دیشب کوفته وزخمی بود.بخاطر اینکه نتونسته بودم پول بیشتری براش ببرم تامیتونست کتکم زد.
ازاین مردکه اسم پدر رو یدک میکشه متنفرم .صدای حال بهم زنش بلند شد :کدوم گووووری هسی دخترررره ی تنه لششش.پاشوو برو دنبال کارت .
لباس هامو عوض کردم و قفل دروباز کردم.همیشه قفل میکردم چون به یه ادم معتاد اعتمادی نبود وبعید نبود از سرنئشگی به دختر خودش تجاوز کنه.آخ مامان کاش بودی و زخمای تنمو میدیدی…از اتاق بیرون رفتم.مشغول ساختن خودش بود.نگاهی تو یخچال کردم.هیچی براخوردن نبود.دلم ضعف میکرد وهمه ی پولامو دیشب منوچهر ازم گرفته بودنمیتونستم چیزی بخرم و شکممو سیر کنم.
بافکر اینکه اولین دشت امروزو خرج خودم میکنم کفشامو پام کردم و بیرون اومدم.کاش جایی بود ک برم و باهمیشه ازاین خرابشده دوربشم.دستی به موهای پرکلاغیم کشیدم و کردمشون تو مقنعه ودر کوچه رو باز کردم.با دیدن ادمای جلوی در سرجام خشکم زد.لرز بدی به جونم افتاد.یادروزی افتادم که چنتا از رفیقای منوچهربرای عیش ونوش اومده بودن خونه ما.یکیشون که بد مست کرده بود اومد توحیاط.منم کنار حوض مشغول شستن ظرف بودم که
از پشت دستی دورم حلقه شد
بوی تعفن و عرق بدن و الکلی که کوفت کرده بود داشت حالمو بهم میزد.ازطرفی هم ازترس بدنم به لرز افتاده بود.
لباشو از پشت توگردنم فرو کرد و مک محکمی به گلوم زد که جیغی کشیدم و ظرفاازدستم افتاد و شکست.
[…] از جنس اقلیما […]
[…] از جنس اقلیما […]
[…] از جنس اقلیما […]
[…] از جنس اقلیما […]
[…] از جنس اقلیما […]
[…] از جنس اقلیما […]
[…] از جنس اقلیما […]
[…] از جنس اقلیما […]