دانلود رمان یک نفر همیشه پیش تو میمونه
داستان دختر و پسری است که بنا به دلایلی با هم زندگی میکنند.
شاید یک مسئولیت، اجبار، پیمان یا حس تنهایی، زندگی این دو را به هم متصل کرده باشد.
با این وجود، آیا پایان این داستان به عشق ختم خواهد شد؟!
یا شخصیتها عاشق فرد دیگری میشوند؟!
هر چیزی ممکن است پیش آید.
نگاهی به اهورا انداختم. با اخم به صفحهی گوشیش چشم دوخته بود.
یکدفعه شروع به تایپ کردن، کرد. انگشتهای مردونه و قویش تندتند کار میکردن.
همینجور فکر میکردم که چه چیزی رو تایپ میکنه که یهو روش رو به من کرد و با لحنی تند گفت:
-گوشیت رو بده به من.
ناخوداگاه چشمام گرد شد و ابروهام بالا رفت. اما بدون هیچ حرفی گوشی رو از توی جیب مانتوم در آوردم
و به دستش دادم. از دستم گرفت و تو جیب کتش گذاشت.
دوباره مشغول تایپ کردن شد و پوزخند عمیقی روی لبش به وجود اومد.
چرا این کارها رو کرد؟ همیشه اصرار داشت که گوشیم رو به مدرسه نبرم، اما هیچ وقت اینجوری گوشیم رو ازم نمیگرفت. نفس عمیقی از سر ناباوری و اینکه نفهمیدم موضوع چیه، کشیدم.
سرم رو پایین انداختم و به امتحان امروز فکر کردم. با کلافگی خطی روی تمام جوابهایی که به سوالها داده بودم، کشیدم و چشمام رو بستم تا اشکام نریزه. همین کارم کافی بود تا توجه دبیر بهم جلب بشه. چشمام از جوشش اشک میسوخت، بدون نگاه کردن به برگهام که مطمئنم گند زدم، از جام بلند شدم.