دانلود رمان غمزه ای برای دیاکو با لینک مستقیم
غمزه دختری که برای از ارث محروم نشدن پدرش، قبول می کنه با کسی که پدر بزرگش شرط کرده ازدواج کنه و بعد هم برای مدتی ایرانو ترک کنه، درحالی که از بچگی عاشق دیاکو بوده و برای اینکه دیاکو باهاش بازی کنه بهش اجازه میداده که در عالم بچگی اونو لمس کنه، با این حال هنوز هم عاشق دیاکوست اما نمی خواد قبول کنه، چون با این که حتی شوهرشو تا حالا ندیده، فکر می کنه بودن با مرد دیگه ای گناهه و این که وقتی فقط ۱۳سالش بوده دیاکو غیبش میزنه، الان هر دو دوباره برگشتن، دیاکو هنوزم دیوانه وار غمزه رو می خواد، اما غمزه از این خواستن شونه خالی می کنه؛ چون شوهر داره در حالی که …
عمارت ملکشاهی ها غرق هلهله بود. خدم و حشم سر از پا نمی شناختند … سالار خان ملکشاهی در صدر این جدول باشکوه و جبروت خاص خودش از بالای ایوان عمارت آبواجدادی اش به تماشا نشسته بود … می دانست نفس های آخر را می کشید … حکمرانی بدون چون و چرایش رو به پایان بود … همه کارهایش را انجام داده بود و فقط یک حکمش معلق بود … شاید برای همین منتظر دردانه قلبش مجری حکمش … غمزه بود
با صدای مهماندار نفس در سینه اش حبس شد … از پنجره هواپیما بیرون را نگاه کرد … فقط خدا می دانست که با بند بند وجودش دلتنگ این خاک بود و امروز همان روز موعود بود … بعد از ۷ سال محکمتر، پخته تر و زیباتر برگشته بود … با شوری عجیب هوا را نفس می کشید … با خودش فکر کرد پس این ناز دیوانه چه می گفت که هوای تهران آلوده است
مگر هوایی پاک تر از این هوا وجود داشت … سعی می کرد محکم قدم بردارد … می دانست پشت شیشه های سالن انتظار کسانی به انتظارش ایستاده اند که عمق حسرت دیدنشان را بالش خیس از اشکش می دانست … تا کارهایش انجام شود، ربع ساعتی طول کشید …