دانلود رمان خدا نگهدارم نیست با لینک مستقیم
نویسنده : دریا دلنواز
درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان. یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه، وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادر و پدرش برگردن. توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی اتفاقات میوفته…
پنجشنبه، سومین روز آمدنا بردان است… خانه شلوغ و از در و دیوار بچه زمین میریزد. سردرد دارم و لبخندهای تصنی، حالم را بیشتر بهم می ریزد. به بهانه جواب دادن تلفن به آشپزخانه می روم. در این خانه جز اتاق خودم، کلبهی صالح و آشپزخانه ای که تمام قد متعلق به اوست حالم را سر جا می آورد. _صالح جان… زمزمه ام را کسی نمی شنود، بد موقعی می رسم و صالح و را می بینم که توسط پدرم توبیخ می شود.
می داند او خط قرمز من است. می داند و دور از چشمم سرش فریاد می کشد. _چیه بابا؟ می خوای بهت بگم وقتی خواهرت و توله هاش میان، خم بشه و دست هاشون رو ببوسه؟ صورت سرخ و غمگین صالح رنگ ترس می گیرد. بر می گردد به سمتم و سینه به سینه ام آرام نجوا می کند: چیزی نشده بابا جان… و حرفی که نباید از دهانش در می رود. آن هم پیش پدرم که دنبال بهانه است. بارها به او گفته
بود حق ندارد مرا”بابا جان”خطاب کند. یغما بچه توئه صالح؟ کی با سیمین بودی که من متوجه نشدم. خونم به جوش می آید! مردک بی غیرت همه وا مثل خودش لجن می بیند. چشم هایم اگر توان پرتاب تیر داشتند، جای سالم بر بدنش نمی گذاشتم. هنوز تا شب گیجی اش مانده و شکل دائم الخمرها، هرچرتی به دهانش می آید را میگوید. چشم در مقابل چشم، خط و نشان می کشیم و صالح نمی گذارد به زخم زدن هم ادامه دهیم…