دانلود رمان اصالت با لینک مستقیم و رایگان
نویسنده رمان:پریسا دولتی
داستان ما روایتگر چندین قصهی تلخ و شیرینه که همهی این قصه ها ریشه در زندگی محمد سجاد داره…
دختری به نام نورا و عشقی پر از ناآرامی و آرامش و تردید…
مادری به نام مریم خسته از جبر روزگار، با رفتن ناگهانیش آشوب به زندگی محمدسجاد میاندازه…
و محمد، مردی که زندگیش بازیچهی دست بی رحم روزگار شده و زندگی و عشقش رو فدای کشورش کرده اما… به نام خدا
پله هارو دوتا یکی بالا رفت. به در واحدش که رسید همزمان، یک دستش را برای پیدا کردن کلید، داخل جیبش فرستاد و دست دیگرش را روی زنگ گذاشت. وقتی در را کسی باز نکرد، از رفتن مادرش مطمئن شد. عصبی کلید را داخل قفل چرخاند و وارد خانه شد. با همان خشم و اضطراب نشسته در وجودش، در را پشت سرش کوبید. به خودش دلداری داد که شاید دست مادرش بند بوده که نتوانسته در را باز کند، به همین امید از همان بدو ورود شروع به صدا کردن کرد.
_مامان! مامان!
اتاق خواب، حمام، آشپزخانه و… به همهجا و همهجا سرک کشید، اما نبود، رفته بود. با خستگی خودش را روی مبل پرت کرد و شروع کرد به گرفتن هزارباره ی شمارهی موبایل مادرش. همچنان خاموش بود. از لحظه ای که مادر زنگ زده و خبر رفتنش را داده بود تا همین لحظه هزاران بار این صدای لعنتی را به جای صدای مادرش شنیده بود” دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد”. نگاهش به کفشهایش افتاد، صدای توبیخگر مادرش در گوشش پیچید “من تو این خونه نماز میخونم! با کفش نیا تو”. باورش نمیشد مادر به یک خداحافظی تلفنی بسنده کرده باشد و بدون اینکه حتی به او فرصت دوباره دیدنش را بدهد، رفته باشد. دلش آرام و قرار نداشت، نمیتوانست هیچ رقمه این رفتن ناگهانی را باور کند. کلافه بلند شد و به اتاق خواب مادرش رفت..