دانلود رمان شاه پری حجله با لینک مستقیم و رایگان
خوب به یاد دارم که یک شب سرد زمستانی بود.
ساعت را نگاه نکردم ، چون می دانستم که چند ساعتی بیشتر به سحر نمانده است .
صدای زوزه ی گرگ از دل کوهستان شنیده می شد .
همین که لای در را باز کردم ، کولاک فریاد وحشتناکی کشید و وادارم کرد که فورا در را ببندم .
بخار تنها پنجره ی کوچک اطاقمان را پاک کردم .
اما در تاریکی هیچ ندیدم جز نور ضعیفی که از دور سوسو می زد .
دیگر نفسهای پدرم پیرم را که به شماره افتاده بود ، می شنیدم .
صدای خرخر سینه اش و سرفه های مکررش نگرانی ام را بیشتر کرد .
لحاف کرسی را تا انتهای گردنش بالا کشیدم و خاکستر روی زغال منقلی که زیر کرسی بود ، را کنار زدم تا گرمای بیشتری بدهد . اما سوز وحشیانه ای که از بیرون کلبه را محاصره کرده بود ، گرمای کرسی را ناچیز جلوه می داد.
دیوار کلبه از تخته های پوسیده ای پوشیده شده بود که تنها محافظشان میخهای زنگ زده بود و با هر وزش بادی ، ناله می کردند.