ماهی ها غرق نمی شوند یه داستان ماجرایی درام، در مورد دختری به نام ماهیه که وقتی داره ترم آخر دانشگاهشو می گذرونه، زندگیش وارد بعد تازه ای می شه و رابطه ی عاطفی جدیدی رو شروع می کنه…
بعد از اونه که اتفاقهای مرموز و عجیبی براش پیش میاد ، به حدی که اونو بین مرز تردید و باور قرار میده و در همین حین…
قدرت اینو نداشتم که از جام تکون بخورم. با دیدن سرخی خونی که کف پله ریخته شده بود بی اختیار جیغ کوتاهی کشیدم. دیگه نمی تونستم وزنمو روی پاهای سستم تحمل کنم و روی دو زانو افتادم. وحشتزده اشک از چشمهام جاری شد و به دستهای لرزانم نگاه کردم… چطور تونسته بودم چنین کاری بکنم؟! چطور تونسته بودم… چطور؟؟؟ من…. من چیکار کرده بودم…؟!!!
با پشت دست اشکامو پاک کردم و سعی کردم نگاهم به لکه ی خون روی زمین نیافته اما موفق نشدم…
در حالیکه اشک به شدت از روی گونه هام به پایین می ریخت به سرعت مشغول پاک کردن لکه ی خون شدم. باورم نمی شد که تونسته باشم چنین بلایی سر آدمی آورده باشم…
با صدای آلارم گوشیم که برای سومین بار شروع به نواختن کرده بود بالاجبار چشامو باز کردم و بدون اینکه از جام بلند شم به تنم کش و قوسی دادم.
احساس می کردم کابوس خیلی بدی دیدم ولی یادم نمی اومد چی بوده.
چشمامو مالیدم و پتو رو کنار زدم.
ساعت هفت و نیم بود و من هنوز تو تختم دراز کشیده بودم!وای خدا کی فارغ التحصیل می شدم تا از شر این کلاسای هشت صبحی خلاص شم؟!
خمیازه ی بلندی کشیدم و از جام بلند شدم. از شانس گندم کلاس هشتم با یه استاد روانی بود که اگه یه ثانیه هم دیر میرسیدیم راهمون نمیداد و حالمونو می گرفت.