سه تا دوست که شدیدا دنبال احضار ارواح هستن اما اشتباها موجودات دیگه ای رو به سمت خودشون فرا می خونن.این وسط به دلایلی که توی داستان گفته میشه این موجودات فقط به داروین پیله می کنن،جوری که هر جا میره یه داستان واسش پیش میاد.بعد ِ یه مدت معلوم میشه یکی از همکلاسی های جدید این سه نفر با مشکلی که برای داروین پیش اومده ، در ارتباطه و…
صفحه ی اول رمان:
نور آفتاب روي صورتم افتاده بود و باعث شد از خواب بيدار بشم.به ساعت نگاه کردم.نُه صبح بود.ديگه خوابيدن بي فايده بود.سر جام نشستم و به ديوار تکيه زدم.بازم هيچ کدوم از خواب هامو نمي تونم به ياد بيارم.شايد هم اصلا خواب نديدم…آره حتما همينه!
– اگه از نظر علمي ثابت نشده بود که همه آدما روح دارن اون موقع مطمئن مي شدم که من يکي چيزي به نام روح ندارم! خدايا من که نمي دونم لااقل تو بگو روح من شب ها کدوم قبرستوني ميره؟!
با تموم شدن جمله م يهو مامان در اتاق رو باز کرد.مشکوک به نظر مي رسيد.به اتاق يه نگاهي انداخت و گفت : با کي حرف مي زدي؟!
– با خودم!
مامان – مطمئني ؟!!
– آره ، شما پشت در بودي؟
مامان – نه .فقط مي خواستم بيام بيدارت کنم که ديدم بيداري.من ميرم، تو هم اگه خواستي بيا صبحونه بخور.
– باشه.
مامان قبل از اينکه در اتاق رو ببنده دوباره به همه جاي اتاق نگاه کرد و بعد رفت.ديگه کم کم دارم به اين حرکاتش عادت مي کنم.اوايل خيلي روي اعصاب بود ولي الان ديگه عادي شده.
رختخواب هامو جمع کردم و از اتاق بيرون اومدم.به محض خروج شيرين رو ديدم…اولين بدشانسي امروز!
شيرين – عليک سلام! نمي خواي صبحونه بخوري جناب؟!
– با اجازه ت دارم ميرم دست به آب. نمي دونم چرا امروز همه نگران صبحونه خوردن من هستن؟!
شيرين – از بس که مهمي! هنوز ياد نگرفتي اول صبح به بقيه سلام کني ؟!
– چه سلامي ؟! همين ديشب همديگه رو ديدم، البته متاسفانه! حالا اگه اجازه بدي من برم، ديگه طاقتم داره تموم ميشه.
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب،
بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید
بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.