دانلود رمان دهه شصتیها که عاشق میشدند با لینک مستقیم و رایگان
از: محسن آثارجوی
دهه شصتیها که عاشق میشدند اثر محسن آثارجوی دربارهی زندگی پسر 14 سالهای به نام آرش است
که در نوجوانی عاشق دخترخالهاش شده است و درگیر عشقی نافرجام است.
در قسمتی از رمان دهه شصتیها که عاشق میشدند میخوانیم:
در یک پنجشنبهی پاییزی خالهها و داییهای آرش به خانهشان دعوت بودند.
عاطفه هم در میان آنان بود.
آرش در میان آنهمه شلوغی و با وجود حضور صمیمیترین دوستش که عرفان بود همهی حواسش به عاطفه بود،
به سرزندگی و شور و حالش، به بلند بلند خندیدنهایش، به زیباییهایش، به مدل زیبا و رنگ سفید
لباسش که شکل عروسهایش کرده بود.
اما دریغ از یک نگاه و توجه عاطفه به آرش. همیشه این آرش بود که باید از لابه لای جمعیت طوری که هیچ کس متوجه نشود، او را از دور زیرنظر میگرفت.
تنها کسی که متوجه نگاههای معنادار آرش بود عرفان بود.
عرفان بود که هم از نگاههای او خبر داشت و هم از دلش. خود عاطفه هم نمیدانست که آرش به او دل باخته است.
آرش میترسیداز اینکه معشوقش از این قضیه بویی ببرد.
چون او همیشه آرش را بچه فرض میکرد و حتما اگر میفهمید مسخرهاش میکرد و آرش هم آنقدر خجالت میکشید که دیگر نمیتوانست توی رویش نگاه کند. عاطفه فقط او را به عنوان پسرخالهاش دوست داشت.
وقتی عاطفه با او شوخی میکرد و سر به سرش میگذاشت،
آرش سعی میکرد با پنهان کردن احساس خاصش نسبت به او پاسخ سربهسرهایش را بدهد.
آرش که دید عاطفه دارد در چیدن وسایل سفرهی شام کمک میکند
از موقیعیت استفاده کرد و توی کمک کردن با او شریک شد. عاطفه با لحن شوخش گفت:
از کی تا حالا کاری شدی آرش؟
از وقت گل نی!
دیگه کمکم باید برات آستین بالا بزنیم.
و عاطفه مثل همیشه بلند بلند خندید و آرش با لبخندی پاسخش را داد. آرش زورکی نشان میداد که نسبت به او بیاعتناست. اما توی دلش داشت قند آب میشد که به بهانهای توانسته چند دقیقهای کنار معشوقش باشد و دو کلمهای با او رد و بدل کند.