پرنیان میاد تهران، جشن عقدش رو بهم می زنه سر سفره جلوی همه می گه نه، طرد می شه ولی کوتاه نمیاد، از قضا دوباره ناخواسته می ره تو چاه ازدواج اونم با کی با کسی که یه بار باهاش بهم زده(طنز هم می باشد:-)) )……
قسمتی از متن :
پرنیان: الو! الو! …:بفرمایین؟ پرنیان: منزل اسحاقی؟ …: بله.بفرمایین! پرنیان: با حاج خانوم کار داشتم …:… پرنیان: خانم چرا گریه می کنین؟ این صدای قرآن چیه؟ پرنیان: تو رو خدا جواب بدین. حاج خانوم کجان؟ …: به رحمت خدا رفتند، سه روز پیش پرنیان:نه، نه، تو رو خدا شوخی نکنین، چطور ممکنه، من خودم چند شب پیش باهاشون حرف زدم، خوب بودن …: دیگه نیستند، دیگه خوب نیستند صدایی دیگه از اون طرف خط نمی اومد، پرنیان هم همونطور ، لال مونی گرفته بود، قطره قطره اشکهاش رو با پشت دست پاک می کرد *** خدا یا چه خاکی به سرم بریزم، خدا جون قربونتم، آبروم، آبروم، خدایا این پیر زن که چیزیش نبود، چرا منو نبردی، چه غلطی بکنم من آخه؟!
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب،
بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید
بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.