دانلود رمان فصل بادبادکها از ناب رمان
داستان درمورد شیده ۲۵ سالس که شوهرش بهش خیانت کرده و طلاق گرفته! داستان اصلی از جدایی شروع میشه که یکی از آشناهاشون به خواست پدرش میاد که یه مدتی پیش اینا بمونه … .
اولش که پراز کلکله ولی آخرش کلا دور از انتظاره.
صفحه ی اول رمان:
در اتاق با صدای قژ قژ باز شد و من و مهرناز سکوت کردیم.
مهین خانوم با لبخند جلو اومد. نگاهم به ظرفهای تخمهی توی سینی افتاد که از مدلهای مختلف بود.
سینی رو روی میز گذاشت و گفت: تو رو خدا تعارف نکنید. بفرمایید.
– ممنون. همه چی هست. چرا زحمت کشیدید؟
– چه زحمتی. نوش جان.
گاهی که برای رسوندن مهرناز سری به خونهشون میزدم، وضع همین بود. مهین خانوم هر چی تو خونه بود میآورد وسط که من رو حسابی خجالت زده میکرد.
همینکه بیرون رفت، مهرناز گفت: بخور دیگه. بعداً سر من غر میزنه.
به پوست میوههای توی ظرف اشاره کردم و گفتم: خوردم دیگه.
بعد از چند ثانیه به حرف اومد: نمیخوام بیرونت کنم ولی دیرت نشه.
خندیدم و گفتم: حوصله ندارم.
– تو که بالاخره میری، حداقل زودتر برو که حاضر شی.
راست میگفت. دکمههای باز مانتوم رو بستم و بلند شدم. کیفم رو برداشتم و گفتم: تو هم که طبق معمول نمیای!