دانلود رمان سر من هر چی اومد حقمه با لینک مستقیم و رایگان
با زنگ خوردن گوشیم از صحبت با مهیار دست برداشتم…دستمو توی کیف کوچیک دستیم کردم و
گوشیمو درآوردم با دیدن اسم مامانم استرس به وجودم تزریق شد…مهیار با اشاره پرسید کیه؟زیرلب
گفتم:
-مامانم…
ابروهاشو بالا دادو گفت:
-برو تو کوچه صحبت کن…از روی نیمکت بلند شدم و سریع رفتم تو کوچه…تماس قطع شد…وای ددم یاندی!گذاشتم چند لحظه
که گذشت زنگ زدم…بعد دوتا بوق برداشت:
-ترانه…کجایی عزیزم؟
-گفتم که بیرونم مامانی!
مامان-ساعتو نگاه کردی؟!
-اوه شرمنده…انقدر با یگانه مشغول صحبت بودم به کل یادم رفت!
مامان-زود باش بیا تا بابات نیومده سرم غر نزده!
-چشم اومدم!
خداحافظی کردم…نفسمو دادم بیرون…گوشیو گذاشتم توی کیفم…مهیار به سمتم اومد:
-اوضاع رو به راهه؟
به چشمای سبز خوشرنگش خیره شدم و با حالت بامزه گفتم:
-اوره آقایی!
خندید از همونایی که من غش میرم واسش:
-موش کوچولو!بدو برو خونت که دیرت نشه!
سرمو تکون دادم…اومد جلو منو تو آغوش کشید…لبخندی زدم و بعد چند لحظه ازش جدا شدم…بدو
رفتم اونور خیابون..تاکسی سوار شدم و رفتم سمت خونه…گوشیم دوباره زنگ خورد…یگانه بود..با
خوشی جواب دادم:
-جووووونم؟
یگانه-کووووفت!رفتی عشق و حالتو کردی عوضی
دو دقیقه حرف زدیم فقط!
یگانه-بی جنبه دو دقیقه حرف زدن اینجور رو به راهت کرده؟
-بیخیال حالا!ننم زنگ نزد بهت؟
یگانه-نوووووچ!میدونی که زنگم بزنه نمیتونم دروغ بگم!
-خیلی بیشعوری انصافا!
به مقصد رسیدم…کرایه رو دادم و پیاده شدم…به سمت کوچه رفتم و گفتم:-من دارم میرسم خونه..کاری باری؟
یگانه-فدا…فعلا..
-فعلا…
گوشیو تو کیفم انداختم و کلیدو درآوردم…با ترس و لرز در پارکینگو باز کردم…رفتم داخل..با خالی
بودن جای ماشین بابا نفسمو محکم بیرون دادم و عین جت رفتم سمت آسانسور…وارد طبقمون شدم و
رفتم سمت واحد…درو باز کردم و وارد شدم…
-سلام!
مامان که سرش توی گوشی بود سرشو تکون داد و سلام زیرلبی گفت…رفتم سمت اتاقم…