دانلود رمان بــــچه های شیطون + ی دخــی دیوونه از ناب رمان
..
؟
اتریسا ..
؟
مامان بیا تو . خانم حکمت زنگ زدن..
تا اسم خانوم حکمت و شنیدم تند تند رفتم تو خونه ، با اینکه حیاط زیاد با خونه فاصله نداشت ولی بازم نفس نفس میزدم – هوووف بده من مامان. -سلام خانوم حکمت. -سلام اتریسا جان . بالاخره به ارزوت رسیدی .! کار پیدا کردی .! یه پا مستقل میشی واسه خودت .! ولی چیز بدش اینه که تمام روزه .! -اشکلای نداره خانوم حکمت ، من مشکلی ندارم ، راستی خانوم حکمت نگید که باید برم از پیر زن غر غرو مراقبت کنم .!! -هههه نه بابا از پیر زن بدتره.!! هر پرستاری که فرستادیم خودش استعفا داده .!! -وااا .!! چیه مگه.؟؟!! -5 تا بچه ی شیطون که سر هر کدوم از پرستارا یه بلا اوردن ، همشونم با پای خودشون اومدن استعفا نامشونو دادن .!! -وااا ..!! اینا عجوزه ان .!! ولی خانوم حکمت ، منو که میشناسی ، من به این زودیا وا نمیدم. -خدا از دهنت بشنوه . ولی حالا برو ..
هر کی رفته به دو روز نشده برمیگرده ، ببینم چقدر دووم میاری تو .؟
! -من اونارو ادم میکنم . تا ادمشون نکردم بر نمیگردم .! حالا چند تا ان؟ -گفتم که عزیزم 5 تا ..
-جــــــــــــــــــــان ؟
! 5 تا ؟
! یا صاحب الصبر ! خودت بهم صبر بده! اقا چه خبره ؟
! این همه واسه چی زاییده ؟
! خوب بایدم از پسشون بر نیاد دیگه .!! منم بودم کم میاوردم .!! -عزیزم مادرشون رفته پی معشوقش بچه ها و باباشونو ول کرده . یه بابا دارن که اونم همش سرش تو کاراشه و به بچه هاش نمیرسه ، در ضمن انقدر اونجا خدمتکار هست که میتونی باهاشون رفیق بشی.! -ایول پس از این لحاظ خوبه ..
– اره خوب دیگه ..
گلم ..
من باید برم ..
راستی داری میری خوشگل و خوش تیپ برو باشه ؟
-اااا خانوم حکمت .!! یه جور میگی انگار من خیلی بد تیپم .! -نه اتفاقا ..
فقط یکم خوشگل کن برو .! -چشم . امر دیگه ؟
! -نه قربونت. – ب..
ا ..
-نه نه ..
یه دیقه وایسا..!! -جانم .؟
!! -یادم رفت بهت بگم ..