دانلود رمان پروانه می خواهد تو را با لینک مستقیم
اثر فاطمه قیامی
-نگو عاشقشی!!
ناباوری در چهره و کلامش موج میزند.
هیستریک سرش را تکان میدهد و قدمی جلو میآید. انگشت اشارهاش را همراه با بهت، خشم، حرص و مسخرگی به سمت ته باغ میگیرد.
-عاشق اون شدی؟! اون؟!!
او را با حالتی منزجر و حیران تلفظ میکند و همین لحنش پوزخند را مهمان لبهایم میکند.
چانه بالا میدهم و بدون هیچ مکث یا تعللی لب میزنم:
-مشکل چیه؟
سیب آدمش تکان میخورد و خشک شده میماند. گویی هنوز باور نکرده این منم که اینطور بیرحمانه به او میتازم!
حق دارد! برکهی مطیع و احمق را چه به این سرکشیها!
تلالو اشک درون چشمش را میبینم اما بیرحمانه درست مثل خودش، تکرار میکنم:
-پرسیدم مشکلش چیه؟! یا بهتره بگم ربطش به تو چیه؟!
پلک میفشرد و من به وضوح فرو دادن بزاق دهانش را میبینم. دو دستش را با کلافگی میان موهایش فرو میبرد و اینبار که پلک باز میکند، من جای دو گوی رنگی، دریایی خون میبینم.
-داری تلافی میکنی! میدونم که داری تلافی اون روزایی که ندیدمت رو سرم درمیاری ولی…
مکث میکند. با بیچارگی مینالد:
-من دووم نمیارم! روش تنبیهتو عوض کن!
پر درد پوزخند میزنم و انقدر عقب میروم که به تنهی درخت میخورم.
-متاسفم اینو میگم ولی نه دارم تنبیه میکنم نه دیگه برام مهمی!
زهرخندی لبانش را مزین میکند و پرحرص لب میزند:
-داری مثل سگ دروغ میگی!
متاثر نگاهش میکنم و بدون گفتن کلامی میچرخم و از او فاصله میگیرم. صدای بلند و پرحرصش بلند میشود:
-من نمیذارم! به علی نمیذارم! مگه اینکه از روی نعش من رد بشی برکه!
انقدر خسته از جنگیدن و اثبات خودم به دیگران هستم که اهمیتی به حرفش ندهم.
نه برمیگردم نه حتی لحظهای مکث میکنم!
دلم نمیخواهد با برگشتن و دیدن چهرهی دردمندش، دوباره خام شوم…