ناب رمان
دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه |nabroman | رمان
ناب رمان

از حرکت یهویش جیغ خفه ای کشیدم و با تته پته گفتم :

_ چیکار میکنی روانی؟

چادر و بین دستاش مچاله کرد و جلوی صورتم گرفت :

_ داستان این چیه؟ تو که واسه پوشیدن این مانتو داشتی خودتو میکشتی چرا اصرار داشتی چادر بپوشی؟

پاهام رو محکم کنار هم چسبوندم ..دلم نمیخواست جلوش ضایع بشم ..با استرس نگاهمو به اطراف چرخوندم و گفتم :

_ بخاطر تو..

پرید وسط حرفم و با اخم گفت :

_ منو خر فرض نکن بهار مثل ادم بگو چی شد؟

ته تهش مسخره ام میکرد بالاتر از سیاهی که رنگی نبود بود؟

پای راستم رو بالا اوردم ، به کناره پاره شده شلوارم اشاره کردم :

_ اومدم پیاده بشم شلوارم جر خورد چادر پوشیدم راحت شدی؟

دقیق به شلوار پاره شده ام نگاه میکرد از خیر نگاه کردن به چشمام هم نمیگذشت و اون بینی نیم نگاهی هم با چشمام رد و بدل میکرد

_ وقتی با من لج میکنی همین میشه ..فکر کردی خدا رو منو زمین میزنه میزاره تو با این مانتوت حرصم بدی..!

پوفی کشیدم ببین یه شب نماز خونده چه خدا خدا میکنه …!

رو از قیافه حق به جانبش گرفتم و به سمت کمد لباسم راه افتادم …دعا دعا میکردم شلوار لی یخی داشته باشم اگه رنگ دیگه ای می پوشیدم جلو بقیه ضایع میشدم…هر کی باشه فکر میکنه تو اتاق چه غلطی کردیم که شلوارم و عوض کردم …ولی من که چادر داشتم کسی رنگ شلوارمو ندیده …ساق پامو که دیدین خر که نیستن ..!

تا کمر تو کمد خم شده بودم و دنبال شلوار لی میگشتم اما انگار نه انگار هر رنگی پیدا میشد جز یخی ..!

کلافه خودم رو از کمد بیرون کشیدم و به امیرعلی که بیخیال روی تخت نشسته بود زل زدم و درمونده گفتم :

_ چیکار کنم امیر؟

شونه ای بالا انداخت و بیخیال گفت :

_ نمیخوایم تا شب بمونیم که یه ساعت دیگه میریم ..همین چادر و بپوش ..

شالم رو از روی سرم کشیدم و روی در کمد پرت کردم به سمتش رفتم و با کلافگی گفتم :

_ زشته زن دایی و مامان تو اشپزخونه باشن ، من مثل شتر بشینم از سرجام تکون نخورم…!

دستشو زیر سرش گذاشت و به پهلو چرخید …به صورت غمبرک زدم نگاهی انداخت و گفت :

_ خب بدوزش ..!

لبام رو جلو کشیدم :

_ بلد نیستم ..!

لباش به خنده کش اومد ، خواستم بهش بپرم پاچه اشو بگیرم که گفت :

_ نخ و سوزون بیار من درستش میکنم..!

با شک پرسیدم :

_ مگه بلدی؟

نگاه چپی بهم انداخت که از جا بلند شدم و به سمت کشو کمدم رفتم ..!

نخ و سوزن رو به دستش دادم و منتظر نگاهش کردم که گفت :

_ خب شلوارتو دربیار دیگه رو هوا بدوزم ؟

مشغول نخ کردن سوزن بود که پشت سرش ایستادم و سریع شلوارم رو دراوردم ..چادر و دورم گرفتم و شلوار چپه شده ام رو کنارش گذاشتم و روی تخت نشستم ..!

نگاه خیره ای بهم که خودمو چادر پیچ کرده بودم انداخت …شلوار و برداشت و قبل از اینکه خیاطیشو شروع کنه گفت :

_ پشماتو نزدی؟

گیج نگاهش کردم که به پاهام اشاره کرد ابروهامو تو هم کشیدم و با غر گفتم :

_ پاهام رو لیزر کردم ..!

ابروی بالا انداخت و سوزن رو عقب کشید :

_ عه ببینم؟

چادر و کمی بالا کشیدم و ساق پامو نشونش دادم و حق به جانب گفتم :

_ من مثل تو پشمالو نیستم عزیزم..!

سوزن رو روی شلوار رها کرد و گفت :

_ میخوای بکشم پایین ببینی شکت برطرف شه!؟

با چشمای از حدقه دراومده گفتم :

_ چیو ببینم!؟

+ اینکه مثل ریشم سه تیغ کردم..!

پاچه شلوارش رو بالا زدم و پرسیدم :

_ پاهاتو؟

زد زیر خنده و گفت:

_ نه بانو چیکار پاهام داری ..!

+ پس چیو سه تیغ کردی؟

با سر به خشتکش اشاره کرد که چشمام اندازه نعلبکی شد ..تازه متوجه منظورش شدم ..بالش و برداشتم و محکم تو صورتش زدم و جیغ زدم:

_ خیلی بیشعوری امیرعلی ..اصلا از وقتی بهت رو خوش نشون دادم عوض شدی.. تو هیچ وقت انقدر بد دهن نبودی..!

دست از خنده کشید و سوزن رو برداشت ..مشغول دوختن شلوارم شد و جوابم رو نداد

با دقت به کوک زدنش زل زده بودم که گفت :

_ من تعجب میکنم بهار … تو یه زن بالغی بچه نیستی که این چیزارو برات توضیح بدم یعنی واقعا فکر میکنی من با هر کی از کنارم رد میشه اینطوری حرف میزنم؟ تو زنمی معنی اینو نمیفهمی؟ درسته که ما با هم رابطه ای ندارم اما شوخیشم حتما جز خط قرمزاته؟

جرات نگاه کردن به چشماش رو نداشتم ..من هنوز انقدر مطمئن نبودم که بخوام وارد رابطه بشم ..!

این بار نوبت من بود که در برابر حرفاش سکوت کنم وچیزی نگم.!

بعد از گذشت چند دقیقه که تو سکوت گذشت شلوار و به سمتم پرت کرد ..!

زیر چشمی نگاهی بهش انداختم و گفتم :

_ مرسی..!

+ کاری نکردیم بالاخره دوختن خشتکای زنم جزئی از وظایفمه..

 

بعد از ناهار و کمی باز شدن یخ مامان و دایی راهی خونه شدیم ..!

انقدر خسته بودم که دلم میخواست فقط بخوابم ..انقدر ظرف شسته بودم که کمرم نصف شده بود ..!

امیرعلی : چته؟

نیم نگاهی بهش که مشغول رانندگی بود انداختم و با درد گفتم :

_ کمرم داره نصف میشه …اندازه مل عمرم ظرف شستم..!

لبخند کوتاهی زد و تو کوچه پیچید :

_ الان میرسیم بگیر تخت بخواب ..!

***

لباسم رو درنیاورده خودم رو روی تخت پرت کردم امیرعلی مشغول لباس عوض کردن بود و من با تمام هیزی زل زده بودم بهش ..!

پیراهنش رو که در اورد لبم رو به دندون گرفتم …خدایا دمت گرم چی گیرم اومده ..همونی که میخواستم اوف لعنتی جون میده دندونش بکنی..!

انقدر محو هیکلش بودم که متوجه نشدم کی به سمتم چرخید ..

_امیرعلی : این طرز نگاه کردنت از حرفای من بدتره معلوم نیست تو فکرت چی میگذره که اینطوری ماتت برده ..!

هول شده ملافه روی سرم کشیدم و با صدای که می لرزید گفتم :

_ من فکرم یه جا دیگه بود اصلا حواسم نبود دارم تو رو نگاه میکنم که ..ندیده نیستم که مال خیلیارو دیدم..!

چند ثانیه تو سکوت گذشت ..ملافه اروم از روی صورتم کنار کشیده شد و خوشخواب پایین رفت ..خیره به بالا تنه لختش اب دهنمو قورت دادم و گفتم :

_ چیکار میکنی؟

_امیرعلی:که خیلیا رو دیدی آره…؟

نگاهم از بالاتنه برهنش به سمت چشماش سوق دادم و با شیطنت گفتم:

_اره…از تو هلوتر و تیکه تر…پشیمونم که چرا پسشون زدم و با تو ازدواج کردم…تازه یکی شون یه تاجر فرانسوی پولدار بود.

برای اینکه حرصشو بیشتر در بیارم آه سوزناکی کشیدم و ادامه دادم:

_یعنی الان ازدواج کرده؟…حیف لگد به بختم زدم اگه درخواستشو قبول می کردم الان مثل ملکه آنجولیا داشتم کنار برج ایفل قدم می زدم و مو پریشون می کردم.

فک منقبض شدش رو تکون داد و سرشو نزدیک گوشم آورد و پچ زد:

_که دوست داشتی الان مثل ملکه آنجولیا بودی…!

_اره شدیدا ولی با وجود تو پشمدوله هم نیستم چه برسه به ملــ…

هنوز جملم تموم نشده بود که امیرعلی با بی رحمی شروع کرد به قلقلک دادنم.
می دونست من شدیدا قلقلکی هستم و از این نقطه ضعم استفاده کرد!

این قدر خندیدم و دست و پا زدم که به نفس نفس افتادم.وقتی حسابی تلافی حرفامو از سرم در آورد از روم بلند شد و کنارم دراز کشید.
به سمتش چرخیدم که گفت:

_بازم بخوای از این شر و ورا تحویل من بدی تنبیه بدتری در انتظارته…!

نفس عمیقی کشیدم و گفتم:

_ببین جنبه نداری یکم از کیسام برات بگم.

 

پوسخندی زد و منو سمت خودش کشید.
چشمای خمارشو به لبام دوخت و گفت:

_اخه عزیزم اگه من بخوام از کیسام و دخترایی بگم که برام جون میدادن که تو باید این وسط از حسودی دق کنی…!

اخم ریزی میون ابروهام جا خوش کرد.
با عصبانیت غریدم:

_غلط کردن برای شوهر من جون بدن.
حسادت منو که دید لبخند ملیحی زد و خودشو بیشتر بهم فشرد.
هرم نفس های داغش به صورتم می خورد و حالمو دگرگون می کرد.

انگشت شستشو روی لب پایینم کشید و گفت:

_بی شوخی میگم بهار…کسی جز من بخواد دستش بهت بخوره اول تو رو می کشم بعد اونو…!

_منو چرا می کشی دیگه؟من گناه دارم تازه سرمایه این ملت هم هستم…خونم میوفته گردنتاااا…اون موقع علاوه بر دایی و مامانم رهبر و رئیس جمهور و کلی طرفدار میوفتن دنبالت و میگن مرگ بر….

با قرار گیری لب هاش روی لبام حرفم توی دهنم ماسید.
بوسه ریزی روی لبام نشوند و خودشو عقب کشید و گفت:

_تو فقط سرمایه منی نه دیگران.
با این حرفش کیلو کیلو قند توی دلم آب شد!
اگه همیشه اینقدر خوب بود من دیگه هیچی از این زندگی نمی خواستم.

سکوتمو که دید دستشو سمت چالی کمرم برد و گفت:
_الان یه کاری می کنم ذوقت بیشترم بشه…!
و دستش آروم آروم پایین تر رفت.

کامنت ها
ارسال کامنت برای این مطلب بسته شده است !
  • adminسلام برای شما ارسال شد...
  • Zعالی...
  • ۰۰۰۰۰سلام من رمان پرستار هات رو ازتون خریدم ولی هنوز نیومده که دانلودش کنم...
  • سنچه طور رمان عشق یا لذت را دانلود کنم...
  • adminسلام مجددا برای شما به ایمیلتون ارسال شد لینک دانلود چک شدمشکلی نداشت از دانلود...
  • آرزوسلام من رمان گل سرخ رو ازتون خریدم و پولش رو هم واریز کردم ولی رمان دانلود نمیشه...
  • zahraسلام من از کانال تلگرام vip رو خریدم ولی مثل اینکه ادمین و نویسنده دزد تشریف دار...
  • zahraسلام من از کانال تلگرام vip رو خریدم ولی مثل اینکه ادمین و نویسنده دزد تشریف دار...
  • adminسلام بعد از خرید فایل برا ایمیل شما ارسال میشه که می تونید دانلود کنید...
  • adminسلام بعد از خرید فایل برا ایمیل شما ارسال میشه که می تونید دانلود کنید...
آرشیو نویسندگان
درباره سایت
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب، بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.