خلاصه..درموردستاره حکمت که بخاطر چک برگشتی به زندان میوفته ودراونجا باسرگردامیرپارسا اشنا میشه واونجا اول ماجراهای ستاره وشرطی که زمانی شاکی ستاره برای رضایت میگذاره و….پایان خوش…قشنگه..پلیسی عشقی
در اتاق باز بود ..کمی سرمو چرخوندم و به سرباز که دم در و رو صندلی نشسته بود و چرت می زد نگاهی انداختم …. دهنم خشک شده بود و اب می خواستم …اب کنارم بود ولی قدرتی برای حرکت دادن خودمو نداشتم …. چشمامو با بی حالی دوباره رو هم که گذاشتم که صدای قدمهای پاش و بوی ادکلن همیشگیش …حس شنوایی و بویایمو به کار انداخت ..حالا حضورشو در کنار خودم حس می کردم … چشمامو اروم باز کردم … با لای سرم با نگرانی ایستاده بود … با دیدنش دوباره تمام حرفای زمانی به یادم امد و حلقه اشک تو چشمام جونه زد … هر دو بهم خیره بودیم …. نمی دونم چرا انقدر ازش انتظار داشتم …انتظار یه کمک…انتظار یکم مهربونی … همونطور که به خیره بود با سرزنش : – با خودت چیکار کردی ؟ سکوت کردم و فقط بهش خیره شدم … – ببخش قصد نداشتم پری رو نیارم ولی سری پیشم …وقتی از پیشت برگشتیم تا خود صبح یه بند گریه کرد …هر وقت می بینت بی قرار تر میشه … قطره اشک از گوشه چشمم خارج شد و از روی گو نه ام سر خورد … – متاسفم ..این چند روزه خود منم درگیر یه ماموریت مهم بودم …نتونستم بیام …می دونم چشم به انتظار بودی ..اما خوب … دستی به موهاش کشید و نگاهشو به پنجره دوخت و دوباره بهم نگاه کرد.. – خوبی؟
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب،
بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید
بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.