دانلود رمان هیچکی مثل تو نبود از ناب رمان
[caption id="attachment_141" align="alignnone" width="300"] دانلود رمان هیچکی مثل تو نبود[/caption]
نویسنده : آرام رضایی
ژانر : #طنز #عاشقانه
خلاصه رمان :
آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار.
یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر زیرکی کارهای خودشم بکنه.
تلاش اصلیش اینه که به گفته مادرش خانم باشه و چقدر سخته خانم بودن با توجه به داشتن کودک درون فعال و ...
دانلود رمان عروس مرده از ناب رمان
[caption id="attachment_138" align="alignnone" width="300"] دانلود رمان عروس مرده[/caption]
نام رمان : عروس مرده
نویسنده : مژگان زارع
نویسنده رمان قتل کیارش
خلاصه ای از داستان رمان:
داستان درباره دختری به اسم ساراس که روز عروسیش تصادف می کند و می میرد.
او هیچ وقت زندگی مشترک را تجربه نمی کند اما فرصت پیدا می کند قبل از جدا شدن کامل روحش از دنیا ببیند که چه حوادثی بر سر راه اطرافیانش قرار می گیرد.
او می بیند که مرگش چطور باعث تغییر سرنوشت دوربری هایش به خصوص شوهرش می شود
و در آخرین لحظه های بودنش میان زمین و ...
دانلود رمان بار دیگر دلدادگی از ناب رمان
[caption id="attachment_135" align="alignnone" width="300"] دانلود رمان بار دیگر دلدادگی[/caption]
خلاصه ی داستان :
رها در دبیرستان با سهیل آشنا شده و بعد از مدتی از طریق دوست سهیل متوجه می شود که او بهش می کنه،
برای همین تمام وقتش رو می گذاره روی درس و توی دانشگاه به دختری درسخون مشهور می شه،
ترم آخر باز سر و کله سهیل پیدا می شه
و هم کلاسی رها به اسم پدرام هم اتفاقی به اون نزدیک می شه.
دانلود رمان قتل کیارش از ناب رمان
[caption id="attachment_132" align="alignnone" width="300"] دانلود رمان قتل کیارش[/caption]
خلاصه:
در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک
نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز
دیگریست…پایان خوش
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین از ناب رمان
[caption id="attachment_129" align="alignnone" width="300"] دانلود رمان روشنایی مثل آیدین[/caption]
پشت محوطه کوچک کلیسا ایستادم.
به ردیف صلیب های سنگی خیره شدم.
کنار دو صلیب در کنار هم ایستادم.
خیلی جوان بودند.
غمشان چشم های مادام را در این چندسال غمگین کرده بود.
من که ندیده بودمشان اما تعریف از آن ها مرا هم غمگین کرده بود.
برای آمرزششان دعا کردم و راه افتادم سمت اتومبیلم.
صدای هیاهوی آیدین و آناهیس در محوطه کلیسا پیچیده بود.
سارمِن اگر بود می گفت این بچه ها تماما آلودگی صوتیند.می گفت و خودش بیشتر از بچه ها هیاهو به راه می انداخت.
خریدهایم را انجام دادم.
دانلود رمان بغض ترانه ام مشو از ناب رمان
[caption id="attachment_125" align="alignnone" width="300"] دانلود رمان بغض ترانه ام مشو[/caption]
ژانر:عاشقانه
خلاصه: این بار از نیمه میرسیم به پایان…نه از ابتدا…ابتدا همیشه شروع نیست…ترانه دختری که بخاطر اشتباهی که دیگران فکر میکنند پشت پا میزنه به ارثی کلان..اما ایا ترانه اشتباه کرده یا این دیگران هستند که واقعیت ها اگاه نیستند…قشنگه توصیه میکنم بخونیدش…پایان خوش
دانلود رمان ﻃﻼﻫﺎی اﯾﻦ ﺷﻬﺮ ارزاﻧﻨﺪ از ناب رمان
[caption id="attachment_122" align="alignnone" width="300"] دانلود رمان ﻃﻼﻫﺎی اﯾﻦ ﺷﻬﺮ ارزاﻧﻨﺪ[/caption]
اثری از هانیه وطن خواه
دﺧﺘﺮ ﻫﺎ را ﻣﯿﺪﯾﺪم ﮐﻪ ﻣﯿﺎن آﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ اﯾﻦ ﻃﺮف آن ﻃﺮف ﻣﯿﺮﻓﺘﻨﺪ و ﯾﮑﯿﺸﺎن ﺧﺎﻟﻪ ام را ﻧﺸﺎﻧﺪ و ﭼﺎﯾﯽ ﻧﺒﺎت ﻏﻠﯿﻈﯽ ﺑﺮای ﺗﻌﺎدل ﻓﺸﺎرش ﺑﻪ دﻫﺎن ﺧﺎﻟﻪ ﺑﺮد و ﻣﻦ ﺳﺮ ﺑﻪ زﯾﺮ ﺑﺮدم و ﻣﻦ ﺑﻮدم ﮐﻪ ﻣﯿﺎن ﭘﺬﯾﺮاﯾﯽ ﺧﺎﻧﻪ زﯾﺮ ﻟﺒﺨﻨﺪﻫﺎی واﻗﻌﯽ ﺷﺪه ی ﺧﺎﻧﻮم ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪم و ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪم و ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪم.
دانلود رمان بگذار آمین دعایت باشم از ناب رمان
[caption id="attachment_119" align="alignnone" width="300"] دانلود رمان بگذار آمین دعایت باشم[/caption]
بی توجه به اون همه رررر گذشههته راه اون انباری ته پارکینگو گرفته رسههیدم به اون مامن همیشگی و هیچکس تا حالا جز خودم پا توب نذاشته.
پا که تو اون انباری ملقب به اتاق میذارم نگام دور میگرده و تهش دلم میگیره از اینکه اون اول صبح فقط میپرسه آیلین هنوز خوابه ؟
آره آیلین خوابه و من صههبح اول صههبح از این انباری ته پارکینگ میزنم بیرون وسردم میشه و به جا خانوم گز واسه اون میز صبحونه میچینم و لباساشو میدم دستش ...
دانلود رمان تو هنوز اینجایی از ناب رمان
[caption id="attachment_115" align="alignnone" width="300"] دانلود رمان تو هنوز اینجایی[/caption]
نویسنده: safe9433
تعداد صفحات: 326
صفحه ی اول رمان:
از درون کیف پولم دو اسکناس ده تومانی بیرون آوردم و به سمت راننده گرفتم .
کیف را روی شانه ام جابجا کردم و پیاده شدم . نگاهم متوجه اتومیبل سیاه رنگ حاج کاظم فلاح شد . لبخند زدم .
– بفرمائید خانم .