دانلود رمان روشنایی مثل آیدین از ناب رمان
[caption id="attachment_129" align="alignnone" width="300"] دانلود رمان روشنایی مثل آیدین[/caption]
پشت محوطه کوچک کلیسا ایستادم.
به ردیف صلیب های سنگی خیره شدم.
کنار دو صلیب در کنار هم ایستادم.
خیلی جوان بودند.
غمشان چشم های مادام را در این چندسال غمگین کرده بود.
من که ندیده بودمشان اما تعریف از آن ها مرا هم غمگین کرده بود.
برای آمرزششان دعا کردم و راه افتادم سمت اتومبیلم.
صدای هیاهوی آیدین و آناهیس در محوطه کلیسا پیچیده بود.
سارمِن اگر بود می گفت این بچه ها تماما آلودگی صوتیند.می گفت و خودش بیشتر از بچه ها هیاهو به راه می انداخت.
خریدهایم را انجام دادم.