دانلود رمان کتی از ناب رمان
از آزمایشگاه شیمی اومدم بیرون و مانتو ی سفید رنگی که همیشه تو آزمایشگاه باید تنمون می کردیمو در اوردم گرفتم دستم
و به طرف ساختمون مجاور که کمد وسایلم بود راه افتادم.
دستمو گذاشتم رو جیب شلوار جینم و موبایلمو لمس کردم، اما مطمئن بودم هیچ خبری نبود ای نداشتم .
هنوزم عادت نكرده بودم که دیگه وقتی کلاسم call missed یاmessage voice و شب بود و راهروها و ١٠ تموم می شه نباید منتظر هیچ پیغامی ازش باشم...