خلاصه کتاب
همیشه به اینجای ماجرا که می رسید از فکر و خیال میامدم
بیرون.دیگه چهره ای از اون پسر دستفروش تو ذهنم نبود و نمی
تونستم ادامه ی خاطراتم رو بدون صورتش تصور کنم.
راسته که میگن از دل برود هرآنکه از دیده رود. منم همینطوری شدم
سالیان سال از اون قضیه گذشت و هر روز یه چیزی از اون فرد رو
فراموش می کردم.
- نام کتاب: دانلود رمان پادمیرا
- ژانر: پادمیرا
- نویسنده: مبینا مهراور
خلاصه کتاب
با صدای تکان خوردن چیزی چشم باز می کنم...
سر می چرخانم و قامت قباد را می بینم، کتش را تنش می کند و جلوی آینه می ایستد.
لبخندی به قد و قامتش می زنم.
- سلام...
به سمتم بر میگردد؛با همان خنده ی معروفِ جذابش خیره ی چشمانم می شود.
- سلام عزیزم؛ صبحت بخیر!
به سمتم قدم بر می دارد، روی تنم خم می شود و دست هایم را بالای سرم می برد و بوسه ای محکم روی لبانم می کارد...
امان نمی دهد که همراهی اش کنم...
- نه دیگه! امروز جلسه دارم خانم خانما! ادامه بدی جون تو تنم نمیمونه....
می خندم به بی طاقت بودنش در برابر من! خیره اش می شوم، چیزی کم ندارد ، جز پدر شدن!
بغض گلویم را می گیرد...
لبخندی می زنم و از روی تخت بلند می شوم و لباس خواب را بر تن می کنم....
با کرواتش کلنجار می رود...
-
- نام کتاب: حورا
- ژانر: عاشقانه
- نویسنده: سارا.الف