مقنعه م و روی سرم مرتب کردم و خیره به آینه موندم
چه جون سختی بودم که با وجود کاری که دیشب باهام کرد باز امروز می خواستم باهاش چشم تو چشم بشم.
صدای غرق در خواب آرش از پشتم اومد
_هنوز مسممی که بری؟
برگشتم و گفتم
_من آره ولی انگار تو تصمیم داری گند بزنی به نقشه مون میدونی که اون روی طعمه ش زوم میکنه. اگه تو رو اطراف این خونه ببینه چی؟
بلند شد و در حالی که دنبال پیرهنش میگشت گفت
_نترس من بلدم خودم و محو کنم.
بهم نزدیک شد و از پشت بغلم کرد و گونه م رو بوسید و گفت
_دو نفر و میذارم مواظبت باشن. اون جی پی اس وصل شده بهت خیالم و راحت نمیکنه.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_من می تونم مواظب خودم باشم آرش انقدر نگران من نباش. تا چند ماه دیگه وقتی لاله رو پیدا کردم همه ی اینا تموم میشه.
پی در پی گونم رو بوسید و با اکراه رهام کرد و به سمت پیراهن چروکش رفت و گفت
_دو ساله که در انتظار اینم بریم سر خونه زندگیمون. این چند ماهم روش.
لبخندی زدم. کوله م رو برداشتم و گفتم
_من میرم. تو هم صبحونه تو خوردی برو لطفا احتیاط کن کسی نبینتت.
سری تکون داد. بعد از خداحافظی ازش از خونه بیرون زدم.
از کوچه ی تنگ و باریکمون که بیرون اومدم چشمم به ماشین امیر کیان افتاد و خودش که تکیه زده به ماشینش داشت نگاهم میکرد.
تمام زنای محل از خونه هاشون بیرون اومده بودن و پچ پچ میکردن.
دلم نمیخواست ریختش رو ببینم اخم ریزی کردم و به سمتش رفتم.
خواستم بی اعتنا از کنارش رد بشم که سد راهم شد و گفت
_حداقل وایسا یه سلام بکن.
اخمی کردم و گفتم
_از سر راهم برید کنار.
در حالی که نگاهم میکرد گفت
_سوار شو با هم میریم.
_سوار شم؟ مثل اینکه شما یادتون رفته دیشب…
وسط حرفم پرید
_دیشب و با گندی که زدم برات توضیح میدم. سوار شو لطفا.
بعد از نگاه خیره و طولانی که بهش انداختم سوار شدم و گفتم
_فقط اگه میشه سریع تر از اینجا برید جلوی همسایه هام بد میشه.
سری تکون داد و ماشین و روشن کرد. از محله که خارج شد بالاخره سکوت بینمون رو شکست و گفت
_حالت خوبه؟
پوزخندی زدم و گفتم
_از این بهتر نمیشه.
نفس عمیقی کشید و گفت
_می دونم حیوون بازی در آوردم. اما میخوام برات قسم بخورم که دست خودم نبود.
با ترش رویی گفتم
_مگه میشه؟شما داشتین به من…
وسط حرفم پرید
_ببین گوش کن… نباید اینا رو بهت بگم چون دانشجومی ممکنه بری و به همه بگی اما چون برام مهمی میگم… من بیماری جنسی دارم… وقتی به اون جنون برسم فکرم از کار میوفته و باید اون لحظه…
این بار من وسط حرفش پریدم
_پس با این وضعیت باید به خیلیا تجاوز کرده باشین.
_نه… قسم میخورم که نه… من هیچ دختر باکره ای رو نمیارم توی خونم. تو رو به خاطر وضعیت بردم و اون لحظه نمیدونم چه مرگیم زد که… ازت میخوام منو ببخشی…
اگه زود قبول میکردم ممکن بود شک برانگیز باشه برای همین گفتم
_کاری که شما باهام کردین وحشتناک بود.
_و حاضرم همه جوره جبرانش کنم.
دست به سینه زدم و به بیرون خیره شدم.
مرتیکه ی زبون باز لاشی… لابد فکر کردی منم مثل اون دخترای ساده خر حرف ها و تیپ و قیافت میشم. خبر نداری که من مامور شب اول قبرتم.
ماشین رو که پارک کرد چشمم به آرمین افتاد نگاه معناداری بهمون انداخت و با چشماش بهم گفت دارم اشتباه میکنم… مثل بقیه…
پیاده شدم!کیان به سمت آرمین رفت و من بدون منتظر موندن به سمت دانشگاه رفتم.
به درک که آرمین مخالف بود… آرش مخالف بود… مامان بابا مخالف بودن…من این راه و انتخاب کردم و تا تهش می رفتم.
ته راهی که ختم میشد به نابود کردن استاد خلافکار
داشتم از کلاس بیرون می رفتم که صدام زد
_خانوم سماوات یه لحظه…
راه رفته رو برگشتم و روبهروش ایستادم.
صداش و آروم کرد و گفت
_برات خونه پیدا کردم.
اخم ریزی کردم و گفتم
_ممنون من نیازی ندارم.
صورتش و نزدیک تر آورد و گفت
_لج بازی نکن عزیزم. اون محله مناسب تو نیست.اینجایی که برات پیدا کردم با دو نفر دیگه هم خونه ای.
بفرما… پس میخواست لحظه به لحظه چکم کنه.
لب هام تکون خورد. اگه قبول میکردم باید تا پایان ماموریت قید دیدن آرش و بقیه رو میزدم… توی اون لحظه درست ترین تصمیم رو گرفتم و گفتم
_ولی من خونه ی خودم و ترجیح میدم.
نفسش و فوت کرد و گفت
_ندیدی اون پسره چطوره مزاحمت شد؟
نگاه چپ چپی بهش انداختم که لبخندی زد و گفت
_قبول منم اشتباه کردم. اما حاضرم تو رو پیش دکترم ببرم تا باور کنی کارم از روی عمد نبوده… حداقل بذار برای جبران به یه شام دعوتت کنم.
توی دلم عروسی بر پا شد… من و هدف قرار داده بود من… یعنی سوژه ی مورد نظر بعدیش یه دختر یتیم تنهای احمق و زود باوره.
سری با تردید تکون دادم و گفتم
_باشه.
جالبه که من خیلی خوب می تونستم حیله رو توی چشماش ببینم.شاید چون زیادی دقیق روی رفتاراش شده بودم.
پس چطور لاله…
حالا که کلاس خالی شده بود راحت تر می تونست حرفش و بزنه.
نزدیک اومد و گفت
_باشه عزیزم… شب ساعت هشت منتظرم باش
* * * *
لنز هام و توی چشمم گذاشتم و جواب آرش و دادم
_لازم نیست واسه من بادیگارد بفرستی. اون آدم زرنگیه شش دنگ حواسشم جمعه من نمیخوام بویی ببره آرش.
صدای خستش از توی اسپیکر گوشی پخش شد
_پس با دل صاب مرده م چی کار کنم که تا تو بری و برگردی وایمیسته؟
نگاهی به چشمایی که به لطف لنز سیاه شده بود انداختم و گفتم
_من مواظب خودم هستم. خودتم خوب می دونی که یک تنه…
زنگ موبایل دیگم بلند شد.خودش بود. خطاب به آرش گفتم
_دیگه قطع می کنم رسید.
نذاشتم که حرفی بزنه و تماس و قطع کردم.
کیان پیام داده بود که برسه روی گوشیم تک میزنه پس الان صد در صد رسیده.
نفس عمیقی کشیدم و خودم و توی آینه برانداز کردم.
همه ی اینا می گذره… تهش به لاله میرسم و این مرد هوس باز مریض رو دستگیر میکنم. مطمئنم