دستم و روی قلبم گذاشتم و با دیدن آرش توی حیاط عصبی بهش توپیدم
_این جا چی کار میکنی؟ مگه نگفتم…
وسط حرفم پرید
_بوسیدت؟
جا خوردم.جلو اومد و عصبی صداش و بالا برد.
_با توعم میگم اون عوضی بوسیدت؟
تند گفتم
_هیش… یکی میشنوه. نه ببوسید قسم میخورم آروم باش آرش برو داخل.
بازوش و گرفتم و کشوندمش داخل. در حالی که نفس میزد گفت
_من نمیتونم زنم و دستی دستی بفرستم تو دهن اژدها… یه مرتیکه ی هوس باز که بخوام پرونده شو باز کنم صد تا سابقه ی تجاوز از توش میاد بیرون.بسه لیلی قربونت برم. خودم میگردم لاله رو پیدا میکنم.بکش کنار منم کمتر حرص بده.
روبه روش ایستادم و گفتم
_من شغلم چیه آرش؟جواب بده… این جا نه یک جای دیگه… من روزی که این شغل و انتخاب کردم از خطراتش با خبر بودم. ببین خوب پیش رفتم بهم پیشنهاد داد برای مدلینگی برم دبی پیش دوستش. خوب باقی دخترا رو هم همین طوری خر میکنه دیگه…من میرم اونجا و لاله رو پیدا میکنم.
نفسش و فوت کرد و چنگی به موهاش زد.
با آرامش خودم و بهش رسوندم و از پشت بغلش کردم و گفتم
_کمتر خودتو اذیت کن.
برگشت و محکم بغلم کرد و گفت
_مگه میشه لیلی؟زنمی… سختمه به خدا خیلی سختمه.
روی پا بلند شدم و زیر گلوش رو بوسیدم.چشمام و با درد بستم و گفتم
_میگذره… همش میگذره. روزی که نفس امیر کیان و با دستای خودم قطع کنم همه چی تموم میشه آرش.بهت قول میدم
* * * *
سنگینی نگاهش حتی در حین تدریس هم از روم برداشته نمیشد.
سرخ و سفید میشدم غافل از اینکه همه ی این قرمز شدنا از روی خشمه نه خجالت.
کلاس که تموم شد سریع وسایلم و جمع کردم.دورش پر شده بود از دانشجو های دختری که به نحوی میخواستن توجه شو جلب کنن.
جزوه مو بغل گرفتم و موقع بیرون رفتن از کلاس نمیدونم چه جوری اون همه دختر و دست به سر کرد و لحظه ای بعد پشت سر من بود.
نامحسوس گفت
_خوشگل شدی.
برگشتم و گفتم
_مرسی استاد.
لبخند محوی روی لبش نشست و گفت
_دعوت استادت و برای مهمونی دورهمی امشب قبول میکنی؟دلم میخواد ببینم رقصیدن با خوشگل ترین دختر دنیا و گرفتن کمر باریکش چه حسی داره
دستم مشت شد و زیر سنگینی نگاهش به زور جلوی خودم رو گرفتم چشمای هوس بازش رو از کاسه در نیارم.
با لبخند کم جونی گفتم
_آخه استاد من …
سرش و کنار گوشم آورد و پچ زد
_کیان صدام کن…دلم نمیخواد دختر مورد علاقه م باهام مثل غریبه ها حرف بزنه.
لبم و گاز گرفتم و گفتم
_من که هنوز پیشنهادتونو قبول نکردم.
لب باز کرد که چیزی بگه اما با نگاه به اطراف و شلوغی سالن پشیمون شد و گفت
_شب ساعت نه منتظرم باش میام دنبالت.
حتی نموند تا جوابی بشنوه و رفت.
* * * *
نگاهی به لباس قرمز روی تخت انداختم. منو با چی اشتباه گرفته بود؟رقاصه؟پوزخندی زدم،من که می دونستم عمدا چنین لباسی برام فرستاده تا اندامم رو رصد کنه و روم قیمت بذاره اما من حتی به خاطر کارم هم حاضر نبودم شرافتم رو بفروشم برای همین انتخابم پیراهن سیاه کوتاهم بود با ساپورتی ضخیم
نگاهی به چشمای سبز عسلیم توی آینه انداختم. چشم های لاله هم درست شبیه چشمای من سبز بود لنز های مشکیم رو توی چشمم گذاشتم و مانتوی کوتاهم رو روی پیراهنم پوشیدم.
کیفم رو برداشتم و بعد از انداختن آخرین نگاه به خودم از خونه بیرون رفتم.
به محض باز کردن در حیاط کیان رو روبه ی خودم دیدم.
با همون لبخند محو روی لبش… سر تا پام رو رصد کرد و در آخر مسخ شده گفت
_چه طور خدا این همه زیبایی رو یک جا به تو داده؟
سرم و پایین انداختم و لب گزیدم. بدون تعارف اومد داخل و درو بست…
قلبم از حرکت ایستاد اگه باز به سرش بزنه و بخواد بهم دست درازی کنه چی؟
من به آرش حتی راجع به مهمونی امشب هم نگفته بودم
در یک قدمیم ایستاد. دستش رو بالا آورد و روی چونم گذاشت و لبم رو از بین دندون هام بیرون کشید و گفت
_حیف این لب ها نیست این طوری گازشون میگیری
این بار مستقیم توش چشمش نگاه کردم. انگشت شصتش رو یک دور آروم روی لبم کشید و بدون اینکه چشم ازم برداره انگشت رژیش و به دهنش برد و مکید
سرم و پایین انداختم و دستم رو به سمت در بردم تا بازش کنم که مچم رو گرفت.
دروغ چرا ته دلم ترسیدم. من تنها توی خونه با یه بیمار جنسی که سه برابر من بود و قدرت بدنی زیادی داشت…
نگاهش کردم،بر خلاف تصورم چشمکی زد و گفت
_رژ خوش طعمیه.اما من میگم شیرینی لب های تو خوش طعمش کرده.
جلو اومد و قلبم از حرکت ایستاد.پام آماده بود که اگه حرکتی کرد بزنم وسط پاش اما درو و باز کرد و عقب رفت.
نفسم و آروم فوت کردم. تا اینجاش به خیر گذشت.
* * * *
خدمتکار که مانتوم و از تنم در آورد کیان طوری به سر تا پام نگاه کرد که انگار لخت جلوش ایستادم.
با لحن خاصی پرسید
_پیراهنی که برات فرستادم و دوست نداشتی؟ یا اندازت نبود؟
تو چشماش نگاه کردم و گفتم
_خودم پیراهن داشتم.
ابرویی بالا انداخت و جوابش فقط یه نگاه خیره به صورتم بود.
بازوش و جلو اورد. بازوش و گرفتم که سر خم کرد و کنار گوشم پچ زد
_مشکی هم بهت میاد خوشگلم.
لبخند کم جونی تحویلش دادم.. باغ یکی از دوستاش بود. چشن چرخوندم. اکثرن مست بودن و با وضع ناجور اون وسط می رقصیدن.
کیان دستم و گرفت و به سمت یه میز خلوتتر برد.
نشستم و اون دقیقا چفت تنم نشست…
خدمتکار که شراب آورد نه من برداشتم نه کیان…
برام تعجب بر انگیز بود.چون شنیده بودم اکثر شبا مست میکنه.
سرش و کنار گوشم آورد و پچ زد
_اون بیچاره خبر نداره من همین الان با عطر تو مست شدم..
سرش و نزدیک آورد و توی گردن کشیدم فرو برد و گفت
_چرا نمیذاری اون طوری لمست کنم؟ چرا یه بار امتحانش نمیکنی؟ بهم اعتماد نداری؟ خوب آره حق داری اما من میتونم بهت قول بدم دیگه اون اتفاق نمیمونه. اما با این عطر سکسیت دلم عشق بازی باهات و میخواد چرا راه نمیای باهام؟
سریع بلند شدم و گفتم
_من دستشویی دارم.
نفسش و فوت کرد… سری تکون داد و گفت
_راه و نشونت میدم عزیزم.
با نفس تنگی گفتم
_خودم میرم.
سری تکون داد و گفت
_منم میرم توی باغ یه سیگار بکشم…
باشه ای گفتم و از پله ها بالا رفتم… خودم و به دستشویی رسوندم و چند تا نفس عمیق کشیدم…
اگه آرش اینجا بود با شنیدن این حرفا روانی میشد.
حیف… حیف مجبورم وگرنه چه خوب میشد دست بند زدن به دستاش و پرت کردنش توی هلوفدونی.
آبی روی گردنم زدم و از دستشویی بیرون اومدم.
از پله ها که پایین اومدم با دیدن دختر پسرایی که با لباس های افتضاح توی بغل هم می رقصیدن حالم بهم خورد. باید یه گزارش برای مرکز می فرستادم تا بیاد و همشون رو جمع کنه.
به جای نشستن به باغ رفتم تا کیان رو پیدا کنم.
نقطه ای دور و خلوت دیدمش با یه پسر کنارش داشت حرف میزد.
نامحسوس نزدیکشون شدم و پشت یه درخت پناه گرفتم.
صدای ناآشنای مرد کنارش توی گوشم پیچید:
_تحقیق کردی دربارش؟
کیان جواب داد
_آره…نه ننه بابا داره نه کس و کار… به پا گذاشتم واسش دوست و رفیق جون جونی هم نداره. منتهی بد رو مخه.
مرد خندید و گفت
_چی شد پا نمیده؟
_پا هم بده من نمیک**نمش وقتی اون وریا واسش کرور کرور پول میدن اما نچسبه… یه مدلیه اصلا لذت نمیبرم از بودن باهاش. یه سری دخترا رو خوب حال میکنم باهاشون تا بفرستمشون اون ور.
_مثل لاله؟
نفس توی سینه م حبس شد و سرتاپا گوش شدم. کیان با صدای آرومی گفت
_فرق داره اون واسم…
سکوت کرد… لعنتیا چرا ادامه نمیدادن؟
مرد گفت
_برو دختره رو تنها نذار خودت و تو دلش جا کن ماست و خیاری نرو جلو.بهش حال بده اما به اندازه خودتم کنترل کن حالت خراب نمیشه. باهاش حال کن اما به موقعش بکش کنار تا بهت اعتماد کنه و هر جا خواستی بیاد باهات.
فکم قفل کرد و دیگه نموندم چون هر آن امکان داشت کیان برگرده.
فوری خودم و توی خونه باغ انداختم و پشت میزمون نشستم. پنج دقیقه بعد وارد شد و با دیدن من لبخند محوی به صورتم پاشید.