ناب رمان
دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه |nabroman | رمان
ناب رمان

بدون توجه به نورای گریون یقه اش رو گرفتم و درحالیکه تکونی بهش میدادم عصبی گفتم:

_چیه هنوزم لال مونی گرفتی….قصد نداری قفل زبونت رو باز کنی ؟!!

لباشو بهم دوخت و بی تفاوت فقط نگاهم میکرد از اینکه میدیدم تا این حد خونسرده حرصم می‌گرفت دوست داشتم اینقدر بزنمش تا خون بالا بیاره بلکه اینطوری یه کمی از حرص درونم کم شه

پوزخند صدا داری بهش زدم و گفتم:

_آهااان پس بگو دلت براشون تنگ شده…!!

ابروهاش رو توی هم گره زد و گنگ خیرم شد که یقه اش رو ول کردم و درحالیکه به طرف نورا میرفتم بلند جان رو صدا زدم

در باز شد ، جان و چندتا دیگه از افرادم توی قاب در قرار گرفتن جان یک قدم نزدیکم شد و جدی پرسید :

_بله قربان !!

زبونی روی لبام کشیدم و با نیشخندی گفتم :

_ انگار یکی اینجا خیلی دلتنگ و بیقرارتونه

سوالی نگام کرد که اشاره ای به پشت سرم کردم که منظورم رو گرفت همونطوریکه نگاه خشنش رو به رضا میدوخت کتش رو از تنش بیرون آورد و توی بغل یکی از افراد پرت کرد

آستین های پیراهنش را بالا زد و چند قدم به سمتش برداشت با اولین مشتی که توی صورتش کوبید صدای داد بلندش تویی اتاق پیچید و دروغ نگم من لذت بردم از درد کشیدنش

نمیخواستم دستم به خون اون کثافت آلوده بشه پس دستام رو به سینه ام گره زدم و با نیشخندی گوشه لبم خیره اون که با هر ضربه بچه ها بیشتر داد میکیشد بودم و به کل نورا از یادم رفته بود که با فرو رفتن کسی توی آغوشم به خودم اومدم

نورا بود که خودش رو توی آغوشم مچاله کرده و در حالیکه سرش رو توی سینه ام پنهون میکرد مدام زیر لب چیز‌های نامفهومی زمزمه می کرد

دستی روی موهاش کشیدم و با نگرانی صداش زدم :

_نورا چی شده ؟!

با بدنی لرزون دستاش روی گوشاش فشار داد و با بغض گفت :

_بگو خفه اش کنن نمی…نمیخوام صداشو بشنوم !!

مگه همین چند دقیقه پیش نمیخواست با دستای خودش حسابش رو کف دستش بزاره پس الان چی شده ؟!

پوووف کلافه ای کشیدم…خوب معلومه از نورای دل نازک و دل رحم کتک زدن این عوضی برنمیاد

بوسه ای روی موهاش زدم و همونطوری که توی آغوشم بود اشاره ای به بچه ها کردم که تمومش کنن

جان با نفس نفس دستی به بینیش کشید و خشن گفت :

_ولی قربان بزارید ک…..

توی حرفش پریدم و با چشم ابرو اشاره ای به نورا کردم و گفتم :

_شما خانوم ببرید بیرون تا چند دقیقه دیگه منم میام !!

با سر حرفم رو تایید کرد و به طرف نورا اومد ، از خودم جداش کردم نگاهم توی صورت نگرانش چرخوندم و با لحن مطمعنی گفتم :

_چند دقیقه بیرون باش تا بیام اوکی ؟!

انگار میترسید به طرف اون مردک برگرده و با دیدن سر و صورت خونیش حالش بهم بخوره چون در جوابم سرش رو با ترس تکونی داد و بدون اینکه نگاهی به اطراف بندازه با سری پایین افتاده با عجله بیرون زد

اینم از خانوم شجاع ما !!

سری تکون دادم و با اخمای درهم به طرف اون مردک طماع برگشتم و گفتم :

_خوب دلتنگیت رفع شده انگار ؟!

زهرخندی زد که خون از گوشه لبش بیرون زد و با اخمای درهم پروهانه گفت :

_آره چه جورم !

شروع کرد به خندیدن که به طرفش رفتم و عصبی بلند گفتم :

_امیرعلی نیستم اگه امشب به حرف نیارمت لعنتی !!

مشت محکمم رو آنچنان توی شکمش کوبیدم که با صندلی چپه شد و صدای داد بلندش توی اتاق پیچید ولی بدون اینکه بهش رحم کنم و دلم براش بسوزه به طرفش رفتم

دانلود رمان

نمیدونم چقدر زدمش که دیگه دستام بی جون شد و عصبی با نفس نفس کنارش روی زمین نشستم و تهدید کنان گفتم :

_همه پولا رو پس میدی یا طور دیگه ای باهات برخورد کنم ؟؟

صورتش از درد جمع شده بود ولی بازم کوتاه نمیومد با خنده زهرخندی زد و گفت :

_هرچی میخوای بزنی بزن … پولی پیش من نیست !

بلند شدم و عصبی لگد محکمی توی شکمش کوبیدم که خون از دهنش بیرون زد ولی بی اهمیت داد زدم :

_پولی پیشت نیست آره ؟؟

عصبی توی اتاق قدم زدم و با خشم ادامه دادم :

_وقتی دستور دادم دخترت رو بیارن اون وقت مثل بلبل زبون باز میکنی… !!

با این حرفم برای چند ثانیه بی حرک ایستاد ولی زود به خودش اومد و درحالیکه سعی میکرد دستپاچگیش رو نشون نده گفت :

_چی…چیکار دخترم داری؟؟

اخماش توی هم کشید و با درد ادامه داد :

_هر حساب کتابی دارید من اینجام !!

دستام که از خونش قرمز شده بودن توی هوا تکونی دادم و تهدیدآمیز گفتم :

_نووووچ …. من اون دخترت رو میخوام!

بهش نزدیک شدم و با پوزخندی گوشه لبم اضافه کردم :

_میدونی چرا ؟!
چون باهاش زبون تو باز نشد حداقل به درد گرم کردن تخت افرادم که میخوره ….نه ؟!

با این حرفم دادی از سرخشم کشید و عصبی شروع کرد به فحاشی کردن

_کثافت اسم دختر منو به زبون نجست نیار !!

اوووه پس نکته ضعفه آقا دخترشونه …نامحسوس لبخندی زدم باید هرچه زودتر دخترش رو پیدا میکردم

چرخی دورش زدم و بی تفاوت گفتم :

_دهنت رو میبندی یا گِل بگیرم درشو !!

آب دهنش رو جلوی پام توووف کرد و با خشم گفت :

_نزدیک دخترم نمیشی وگرنه دودمانت رو به باد میدم

دستم روی هوا تکونی دادم و با خشم گفتم :

_یا کارهایی که میگم انجام میدی یا به علاوه دخترت ….زنت رو هم میارم اینجا فهمیدی دزد رذل ؟!

دندوناش روی هم سابید و با خشم گفت :

_من چیزی از کسی ندزدیدم فقط سهم خودم رو برداشتم همین !!

با این حرفش عصبی کفشم روی دستش گذاشتم و درحالیکه فشارش میدادم از پشت دندونای چفت شده ام غریدم :

_سهم خودت ؟؟ یا همه دار و ندار بدبخت رو بالا کشیدی و در رفتی !!

لباش رو بهم فشرد و با درد نالید :

_دروغه !!

هه…حالا که دیده کاری از دستش برنمیاد شروع کرده بود به حاشا کردن و زدن زیر همه چی !!

فشار محکمتری دادم که با بلند شدن صدای له شدن انگشتاش زیر پام و داد خودش ، عصبی فریاد زدم :

_رفتی اسم و فامیلتم عوض کردی بازم دروغه هااا !؟

به طرفش خم شدم و با خشم غریدم :

_هرچی تو بیشتر دروغ بگی عذابت هم بیشتر میشه متوجه ای ؟؟

پاچه شلوارم رو توی دستش فشرد و درحالیکه تکونی بهش میداد با درد نالید:

_هرچی میخوای عذابم بده ولی کاری به خانوادم نداشته باش!

لعنتی پول پرست حاضر بود زیر دست و پام جون بده ولی یه قرون از پولا رو پس نده ، لبام روی هم فشردم و با خشم خم شدم و با مشت های گره کرده غریدم:

_باشه … خودت خواستی !

عصبی بلند جان رو صدا زدم که با نفس نفس داخل شد و با نگرانی گفت :

_بله قربان امری داشتید !؟

نگاهم رو توی چشمای رضا چرخوندم و درحالیکه عکس العملش رو زیر نظر داشتم با خشم گفتم :

_همین الان میری دخترش رو برام میاری اینجا فهمیدی ؟ زود میخوامش

با این حرفم صدای نعره و داد و بیداد رضا بلند شد که بی توجه بهش با پوزخندی گوشه لبم از اتاق خارج شدم

رمان

” نـــــورا ”

با شنیدن صدای داد و بیداد امیرعلی که هر لحظه بالاتر میرفت حالم بد شد و با حس سرگیجه دستم رو به سرم تکیه دادم و چشمام روی هم فشردم

خدای من …!

چرا با دیدن اون نامرد تا این حد باید حالم بد شه که نتونم انتقام این چندسال رو ازش بگیرم ، دستم رو آروم روی شکمم کشیدم و با بغض زیرلب زمزمه کردم :

_بخاطر توعه وروجکه که بدنم تا این حد ضعیف شده … یه کمی هوای مامان رو داشته باش

ولی با شنیدن نعره از ته دل اون رذل کثافت و با یادآوری خون هایی که از سر و صورتش جاری بود دلم بهم پیچید و با حس مایعی که به طرف دهنم هجوم آورد

روی زمین خم شدم و بی اختیار شروع کردم به عوق زدن ، صدای یکی از افراد امیرعلی که مدام حالم رو میپرسید توی گوشم پیچید ولی قدرت سر بلند کردن نداشتم

که یکدفعه صدای باز شدن در و پشت بندش صدای خشن امیرعلی باعث شد به سختی طرفش بچرخم

_چهار چشمی حواستون بهش باشه یه و….

چشمش که به من خورد با دیدنم چندثانیه خشکش زد ولی زود به خودش اومد و با نگرانی به طرفم اومد زیربغلم رو گرفت و گفت:

_چت شده باز ؟؟

دست لرزونم رو به دهنم کشیدم و با نفس نفس گفتم :

_هی…هیچی خوبم !

به طرف افرادش برگشت و با خشم غرید :

_پس شما اینجا چه غلطی میکردید احمقا ؟؟؟

یکی از شون جلو آمد و با اضطراب گفت:

_ولی قربان خواستم به….

توی حرفش پرید و با خشم گفت:

_ بسه دیگه نمیخوام چیزی بشنوم…فقط هر چی زودتر دهن اون کثافت رو برام باز کنید فهمیدی ؟

دستشو به نشونه احترام روی سینه اش گذاشت و در حالیکه یه کمی خم میشد زیر لب بلند گفت :

_چشم قربان حتما !!

دستم روی دهنم فشردم که یکدفعه با کاری که امیرعلی کرد چشمام گشاد شدن و با تعجب لب زدم :

_امیر !

سرم روی سینه اش فشرد و با اخمای درهم گفت:

_بخواب تا ببرمت خونه !

تقلا کردم و با صدای لرزونی گفتم :

_بزارم پایین خودم میام

بدون اینکه نگاهم کنه با خشم گفت:

_نه…. حالا هم آروم بگیر ببینم

دمغ توی آغوشش آروم گرفتم و ساکت موندم که با قدمای بلند به طرف ماشین رفت و با رسیدن بهش منو روی زمین گذاشت !

با عجله سوار شدم ولی خودش بدون اینکه سوار شه در رو بست از پشت شیشه خیره اش بودم که به یکی از افرادش اشاره کرد و درحالیکه چیزی بهش میگفت هر از گاهی به ماشین اشاره میکرد

حرفاشون که تموم شد اون شخص با عجله پشت ماشین نشست و روشنش کرد

با تعجب نگاهم رو بین اون و امیرعلی که خیره نگاهم میکرد چرخوندم یعنی چی ؟؟

یعنی خودش نمیخواست بیاد ؟؟
خواست حرکت کنه که عصبی با کف دست به صندلیش کوبیدم و بلند گفتم :

_وایسا ببینم !

ماشین متوقف کرد که شیشه رو پایین دادم و خطاب به امیرعلی بلند گفتم:

_چی شده چرا نمیای؟؟

دست به سینه با اخمای درهم خیرم شد و گفت :

_راننده میبردت خونه !

_ولی تو چی ؟؟

خشن گفت :

_من اینجا کار دارم !

دهن باز کردم که چیزی بگم که با اخمای درهم اشاره ای به راننده کرد و اونم با سرعت از خونه باغ بیرون زد ولی من با تعجب سرجام خشکم زده بود اون یکدفعه چش شده بود این رفتارش چه معنی میده

 

کامنت ها
ارسال کامنت برای این مطلب بسته شده است !
  • سنچه طور رمان عشق یا لذت را دانلود کنم...
  • adminسلام مجددا برای شما به ایمیلتون ارسال شد لینک دانلود چک شدمشکلی نداشت از دانلود...
  • آرزوسلام من رمان گل سرخ رو ازتون خریدم و پولش رو هم واریز کردم ولی رمان دانلود نمیشه...
  • zahraسلام من از کانال تلگرام vip رو خریدم ولی مثل اینکه ادمین و نویسنده دزد تشریف دار...
  • zahraسلام من از کانال تلگرام vip رو خریدم ولی مثل اینکه ادمین و نویسنده دزد تشریف دار...
  • adminسلام بعد از خرید فایل برا ایمیل شما ارسال میشه که می تونید دانلود کنید...
  • adminسلام بعد از خرید فایل برا ایمیل شما ارسال میشه که می تونید دانلود کنید...
  • فاطمه میرزاییسلام و خسته نباشید،من خریدمش رمان ناژاهی رو ولی دانلود نمیشه...
  • هیوا عبادیفایل رو خریداری کردم ولی برام باز نمیشه...
  • adminسلام فایل برای شما ایمیل شد مجددا دانلود کنید...
آرشیو نویسندگان
درباره سایت
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب، بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.