دانلود رمان نازکترین حریر نوازش از ناب رمان
دانلود رمان نازکترین حریر نوازش
نویسنده: ر.اکبری
خلاصه
داستان دختری به نام سالومه که بعد از فوت پدر و مادرش به خواست پدرش پیش خانواده پدری بر میگرده
اما رفتار عمه ها و دختر عمه و پسر عمه هاش با اون خیلی بده چون اون و مادرش رو مقصر از دست دادن برادرشون میدونن
سالومه تو این خانواده که هیچ علاقه ای به اون ندارن زندگی میکنه و عاشق پسر عمه اش سالار میشه
پسری که هیچ کس حق نداره رو حرفش حرف بزنه
و ماجرای اصلی از اینجا آغاز میشه …
شوق رسیدن و دیدن نزدیکان قلبم را به رقص انداخته بود .
با اینکه خسته و گرسنه بودم اما تند تند قدم برمیداشتم هوای گرم و سوزان صورتم را ملتهب کرده بود اما من پر از هیجان بودم ،
بعد از روزها تنهایی و غم حالا کسانی بودند که هم خون من بودند و من جایی را داشتم ، قلبم شادمانه می طپید .
سر بلند کردم و یار محمد را نگاه کردم ، یار محمد تند و سر به زیر گام برمی داشت از وقتی که راه افتادیم ساکت و غم دار بنظر می امد .
انگار متوجه نگاهم شد که برگشت و نگاهم کرد _ بجنب دختر شب شد !
در حالیکه نفس نفس می زدم خودم را به او رساندم : _ پس کی می رسیم ؟
سرش راتکان داد و به مقابلش اشاره کرد و گفت : _ رسیدیم مقابل یک در بزرگ و سفید ایستاد ، کوچه ی پهن و خلوت و سر سبزی بود .
لبخندی زدم و پرسیدم : _ اینجاست ؟
قبل از اینکه پاسخی بدهد ساک مرا روی زمین گذاشت و بعد زنگ را فشرد . منتظر به در خیره شدم .
اما کسی نیامد و در بی صدا باز شد . داخل رفتیم ، حیاط بزرگ وتمیز بود .
کف پوش و دیوار ها از مرمر سفید بود و چندین باغچه ی گرد و بزرگ درست سمت چپ و راست حیاط قرار داشت .